(فصل دوم)پارت۹ ویو ات=فردا
(فصل دوم)پارت۹ ویو ات=فردا
یه نگاه با ساختمونی که جلوم قرار داشت و یه نگاه به لوکیشن۰آااا واقعا همینجاست؟؟
ولی انگار راسته و واقعا اینجاست چون لوکیشن اینجا رو نشون میده۰وایسا ببینم شماره ی سلنا رو که دارم بهش زنگ میزنم۰
بعد دوسه بوق جوابم رو داد
سلنا:عه ات کجایی خیلی وقته منتظرم؟
ات:راستش من جلوی آپارتمان هستم ول۰۰
سلنا:آآاآ دیدمت الان میام همونجا وایسا۰
ات:اوکی
ویو بند
سلنا سریع از راه پله ها اومد پایین۰واقعا فرصت خوبی براش پیش اومده،میتونه با این طعمه جانگوک رو به تله ی خودش بندازه۰
سلنا به محضه اینکه ات رو دید بغلش کرد،انگار نه انگار ات هنوز اون رو نمیشناسه و به چشم غریبه اون رو میبینه۰ولی برای سلنا این چیزا اصلا مهم نبود۰
ویو جانگوک
پشت میز کارم نشسته بودم و داشتم با اون برگه های مزخرف سرو کله میزدم۰به برگه ها خیره شده بودم بلکه چیزی دستگیرم شه ولی نه هیچی۰انگار داشتم مسئله ریاضی حل میکرد و هیچی ازش سر در نمیاوردم۰
گوشیم رو ور داشتم و به ات زنگ زده بودم۰بعداز اینکه اون زنه اومد خونمون همه چی بهم ریخته واقعا نگرانشم۰
بعد چند بوق جوابم رو داد۰
جانگوک:الو ات!سلام کجایی عزیزم
ات:من الان مرکز خریدم،میخوام لباس بخرم
جانگوک:خواستم بگم من امشب زودتر میام که شام رو بریم بیرون
ات:واقعا اوکی منتظرم منم سریع میام خونه۰
جانگوک:باشه خدافظ
(پایان مکالمه)
سرم رو گذاشتم روی صندلی و چشمام رو بستم،میخواستم یه دودقیقه استراحت کنم که در باز شد و صداش سرتاسر شرکت رو گرفت۰ای خدااااا
تهیونگ:جانگوک می۰۰۰
جانگوک:برو بیرون(آروم)
تهیونگ:میگم امش۰۰۰۰
جانگوک:میگم برو بیرون(یکم بلند)
تهیونگ:میفهمی میگ۰۰
جانگوک:میگم گمشو بیروننن(داد)
تهیونگ:باشه باشه
ای خدااا مگه چیکار کردم؟؟گیر اینا افتادم؟
ویو ات
سلنا داشت از سر تا پیازشو واسم تعریف میکرد با هر چیزی که میگفت قلبم بیشتر میکست!
اون جانگوک نمیتونست بهم بگه؟واقعا نمیتونست؟؟
چند بار بلک زدم و بدون اینکه چیزی بگم از مبل پا شدم و رفتم سمت در و سریع دور شدم۰
به حرف هایی که سلنا میگفت فکر میکردم۰باید الان دقیقا چیکار کنم؟؟هوم؟
هرچه بهتر اینکه امشب رو نرم عمارت و با جانگوک چشم تو چشم نشم۰
رفتم سمت هتلی و برای امشب یا نمیدونم بقیه شب ها اگه شد اونجا ببمونم۰
تلفنم رو خاموش کردم چون میدونستم بهم زنگ میزنه یا دنبالم میگرده،لباسام هم دراوردم و رفتم خودم رو ولو کردم روی تخت و فقط به امروز فکر میکردم که آروم آروم خوابم برد
جانگوک ویو
۰۰۰۰
یه نگاه با ساختمونی که جلوم قرار داشت و یه نگاه به لوکیشن۰آااا واقعا همینجاست؟؟
ولی انگار راسته و واقعا اینجاست چون لوکیشن اینجا رو نشون میده۰وایسا ببینم شماره ی سلنا رو که دارم بهش زنگ میزنم۰
بعد دوسه بوق جوابم رو داد
سلنا:عه ات کجایی خیلی وقته منتظرم؟
ات:راستش من جلوی آپارتمان هستم ول۰۰
سلنا:آآاآ دیدمت الان میام همونجا وایسا۰
ات:اوکی
ویو بند
سلنا سریع از راه پله ها اومد پایین۰واقعا فرصت خوبی براش پیش اومده،میتونه با این طعمه جانگوک رو به تله ی خودش بندازه۰
سلنا به محضه اینکه ات رو دید بغلش کرد،انگار نه انگار ات هنوز اون رو نمیشناسه و به چشم غریبه اون رو میبینه۰ولی برای سلنا این چیزا اصلا مهم نبود۰
ویو جانگوک
پشت میز کارم نشسته بودم و داشتم با اون برگه های مزخرف سرو کله میزدم۰به برگه ها خیره شده بودم بلکه چیزی دستگیرم شه ولی نه هیچی۰انگار داشتم مسئله ریاضی حل میکرد و هیچی ازش سر در نمیاوردم۰
گوشیم رو ور داشتم و به ات زنگ زده بودم۰بعداز اینکه اون زنه اومد خونمون همه چی بهم ریخته واقعا نگرانشم۰
بعد چند بوق جوابم رو داد۰
جانگوک:الو ات!سلام کجایی عزیزم
ات:من الان مرکز خریدم،میخوام لباس بخرم
جانگوک:خواستم بگم من امشب زودتر میام که شام رو بریم بیرون
ات:واقعا اوکی منتظرم منم سریع میام خونه۰
جانگوک:باشه خدافظ
(پایان مکالمه)
سرم رو گذاشتم روی صندلی و چشمام رو بستم،میخواستم یه دودقیقه استراحت کنم که در باز شد و صداش سرتاسر شرکت رو گرفت۰ای خدااااا
تهیونگ:جانگوک می۰۰۰
جانگوک:برو بیرون(آروم)
تهیونگ:میگم امش۰۰۰۰
جانگوک:میگم برو بیرون(یکم بلند)
تهیونگ:میفهمی میگ۰۰
جانگوک:میگم گمشو بیروننن(داد)
تهیونگ:باشه باشه
ای خدااا مگه چیکار کردم؟؟گیر اینا افتادم؟
ویو ات
سلنا داشت از سر تا پیازشو واسم تعریف میکرد با هر چیزی که میگفت قلبم بیشتر میکست!
اون جانگوک نمیتونست بهم بگه؟واقعا نمیتونست؟؟
چند بار بلک زدم و بدون اینکه چیزی بگم از مبل پا شدم و رفتم سمت در و سریع دور شدم۰
به حرف هایی که سلنا میگفت فکر میکردم۰باید الان دقیقا چیکار کنم؟؟هوم؟
هرچه بهتر اینکه امشب رو نرم عمارت و با جانگوک چشم تو چشم نشم۰
رفتم سمت هتلی و برای امشب یا نمیدونم بقیه شب ها اگه شد اونجا ببمونم۰
تلفنم رو خاموش کردم چون میدونستم بهم زنگ میزنه یا دنبالم میگرده،لباسام هم دراوردم و رفتم خودم رو ولو کردم روی تخت و فقط به امروز فکر میکردم که آروم آروم خوابم برد
جانگوک ویو
۰۰۰۰
۶۴۱
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.