پارت
پارت :79
ارباب زاده ....
سوبین با حرف مرد شوکه شده بود
نمیدونست چی بگه اون این رو از کجا می دونست
و منظورش از اینکه باهام همکاری کن چی بود
سوبین دست و پاشو گم کرده بود ولی به روی پیر مرد نیاورد ...
سوبین با اخم گفت
" چی داری میگی این به تو چه مربوط"
پیرمرد پوزخندی زد و گفت
" نیاز نیست آنقدر عصبی بشی درسته این به من مربوط نمیشه ولی من چیز دیگه ای می خواهم ازت "
سوبین از خشم قفسه سینش بالا و پایین میشود یعنی اون از کجا فهمیده بود چطور ممکن بود
سوبین با خشم گفت
" پس به یونجون هم اینارو گفتی که آنقدر عصبی بود درسته !!"
سوبین با اعصبانیت گفت
" فکرش رو هم نکن برات کاری انجام بدم "
مرد چیزی نمیگفت
منتظر بود حرف سوبین تموم بشه چون حرفی که می خواست بزنه خیلی براش مهم بود و میدونست که شاید سوبین قبول کنه
پیرمرد از سکوت سوبین استفاده کرد و گفت
" یونجون عاشق اون پسره "
سوبین با اخم به پیرمرد خیره بود متوجه شده بود که منظور پیرمرد بومگیو هست
مرد گفت
" تو هم عاشق یونجون !"
نمی دونست کی این اطلاعات رو به این مرد پیر داده ولی واقعا آدم باهوشی بود خوب بلند بود چطور ضربه بزنه ...
سوبین با خشم گفت
" خوب که چی !"
پیرمرد پوزخند زد و گفت
" تو توی عشق مثلثی گیر کردی
در جریانی اگر بومگیو حذف بشه از این مثلث شما دوتا می مونین ؟!"
سوبین گره اخم هایش کمی باز شد
یعنی الان داشت می گفت که با بومگیو باید کاری بکنه تا اون از وسط حذف بشه ؟
سوبین لب زد و گفت
" منظورت اینه که بومگیو رو از این وسط حذف کنم و خودم با یونجون بمونم من چنین کاری نمیکنم "
مرد سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت
" نه همچین کاری نکن اون پسر رو برای من بیار اینجوری حذف میشه ...
هم تو سود میکنی هم من نظرت چیه ؟ قبول میکنی؟!"
ادامه دارد ....
ارباب زاده ....
سوبین با حرف مرد شوکه شده بود
نمیدونست چی بگه اون این رو از کجا می دونست
و منظورش از اینکه باهام همکاری کن چی بود
سوبین دست و پاشو گم کرده بود ولی به روی پیر مرد نیاورد ...
سوبین با اخم گفت
" چی داری میگی این به تو چه مربوط"
پیرمرد پوزخندی زد و گفت
" نیاز نیست آنقدر عصبی بشی درسته این به من مربوط نمیشه ولی من چیز دیگه ای می خواهم ازت "
سوبین از خشم قفسه سینش بالا و پایین میشود یعنی اون از کجا فهمیده بود چطور ممکن بود
سوبین با خشم گفت
" پس به یونجون هم اینارو گفتی که آنقدر عصبی بود درسته !!"
سوبین با اعصبانیت گفت
" فکرش رو هم نکن برات کاری انجام بدم "
مرد چیزی نمیگفت
منتظر بود حرف سوبین تموم بشه چون حرفی که می خواست بزنه خیلی براش مهم بود و میدونست که شاید سوبین قبول کنه
پیرمرد از سکوت سوبین استفاده کرد و گفت
" یونجون عاشق اون پسره "
سوبین با اخم به پیرمرد خیره بود متوجه شده بود که منظور پیرمرد بومگیو هست
مرد گفت
" تو هم عاشق یونجون !"
نمی دونست کی این اطلاعات رو به این مرد پیر داده ولی واقعا آدم باهوشی بود خوب بلند بود چطور ضربه بزنه ...
سوبین با خشم گفت
" خوب که چی !"
پیرمرد پوزخند زد و گفت
" تو توی عشق مثلثی گیر کردی
در جریانی اگر بومگیو حذف بشه از این مثلث شما دوتا می مونین ؟!"
سوبین گره اخم هایش کمی باز شد
یعنی الان داشت می گفت که با بومگیو باید کاری بکنه تا اون از وسط حذف بشه ؟
سوبین لب زد و گفت
" منظورت اینه که بومگیو رو از این وسط حذف کنم و خودم با یونجون بمونم من چنین کاری نمیکنم "
مرد سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت
" نه همچین کاری نکن اون پسر رو برای من بیار اینجوری حذف میشه ...
هم تو سود میکنی هم من نظرت چیه ؟ قبول میکنی؟!"
ادامه دارد ....
- ۱.۸k
- ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط