معشوقه ی مردی نشوید که شعر می داند

معشوقه ی "مردی" نشوید که "شعر" می داند
شعر می خواند و شعر می نویسد
درد دارد ... او که در سیاهی شبها
بلندترین شعرهای جهان را برای " گیسوان بلند" تو می سرود مسخ آبی"چشمان" دیگری گردد تا "قافیه" های ابیات "غزل" های جدیدش را "ردیف" کند!
دیدگاه ها (۱)

▫ ️شب ها گوشه ای از یادت را مرور می کنم شب بخیرهایی را به ست...

شب از حضور چشمانتقافیه ی غزلشُرِه می کند بر لبانم وحجمی از خ...

من بودم ودل بود و تو و کلبه خرابی شمعی و قلم بود و دو پیمانه...

ای تو فرسوده ترین غصه دیرینه ی منای دوچشمان سیاه تو قرنطینه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط