جوان هیکلی و خوش مشربی را دیدم که با فرمانده پایگاه شوخ

♦️جوان هیکلی و خوش مشربی را دیدم که با فرمانده پایگاه شوخی می کرد. پرس و جو کردم، بچه‌ها گفتند: «آخوند جدیده. داوطلبانه اومده اینجا برای تبلیغ.»

برایم عجیب بود. طرف از دل پایتخت، به اختیار خودش، آمده بود چالاب!

جایی که زمستان ها، ماهی یک بار نان می آمد. آب نداشت. گاز نداشت. با موتوربرق نور داشتیم. با فرغون برف می آوردیم و توی تانکر می ریختیم، چراغ نفتی زیرش می گذاشتیم تا آب ولرم شود، بچه ها با کاسه دوش بگیرند. زمستان ها، کسی که پشت بام شیفت می داد باید کپسول اکسیژن با خودش می برد فشارش نیفتد.

فصل سرما، اسلحه توی دست بچه ها یخ می زد. از شهر، سه ساعت پیاده روی از دل کوه بود تا کسی بخواهد برسد به پایگاه. ماشین و قاطر هم نمی توانست این مسیر را برود. توی این شرایط منطقه، تبلیغ آمدن هم عجیب بود و هم با ارزش.

برگرفته از کتاب: "اردیبهشت اتفاق افتاد"
زندگی‌‌نامه مستند شهیدمجیدسلمانیان

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#شهید_مدافع_حرم_مجید_سلمانیان
#شهید_مدافع_وطن
#رسانه_شهدا_باشیم
#کونوا_قوامین_لله_شهداء_بالقسط
#سپاه#شهید#شهادت#ایثار#شهادت
#ناجا#ارتش#سپاه#شهید#ایثار
#پاسدار
#سردار #شهدای_گمنام #شهدا_شرمنده_ایم #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات #معراج_شهدا #گلزارشهدا #راهیان_نور #بهشت

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۲)

شامگاه شنبه ۲۵ اسفندماه، افراد مسلح ناشناس در نزدیکی روستای ...

می گفت:من‌دوست‌دارم‌وقتی شهادت‌بیاد‌دنبالمکہ‌شهادتم‌بیشترازم...

ملازمان حرم#شهید_مهـــدی_جلادتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط