تمام خوبیهایت را برایم نوشتی دیگر نیازی به گفتنش نیست ولی
تمام خوبیهایت را برایم نوشتی دیگر نیازی به گفتنش نیست ولی من هنوز برایت حرف دارم، از همان حرفهای تکراری نمیدانم بی تو زنده می مانم یا نه ... ! بعد از رفتنت پاییزی ترین پاییز سال شدم و آنقدر از رفتنت شکستم که حتی پاییز هم از رفتن بهار آنقدر نشکسته بود ... ! ای کاش پاییز بودم تا برای فراموش کردنت جایم را به زمستان می دادم ولی من حتی زمستان هم نیستم که با برفهایم جای خالی نبودنت را بپوشانم ... ! چرا رفتی ... ؟! من بی تو غم انگیز ترین و سردترین فصل روی زمینم ... ! دنیا خیلی حسود بود هم ترا از من گرفت هم دفتر شعر هایم را بعدِ رفتنت ... هر بار که از پنجره به کوچه نگاه میکنم ، برایم دست تکان میدهی ...! با چمدانی که همه چیز را بُرد ! حتی همین کوچه را ... همین پنجره را ... چشم هایم را ... ادامه ی این شعر را ...! دلم برایت خیلی تنگ شده امشب با خیالت قراری گذاشتم بی خبر از دنیا همان جای همیشگی ... یادت باشد من همیشه منتظر بهار آمدنت هستم ... !
۲۵.۵k
۰۳ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.