روز سوم عملات بود

روز ســـوم عمليات بود .
حاجی هم می ‌رفت خط و برمی ‌گشت .
آن روز ،‌ نمازظهر را به او اقتدا كرديم .
سر نمازعصر ،‌ يک حاج آقای روحانی آمد . به اصرار حاج همت ، نماز عصــر را ايشان خواند .
مسئله‌ ی دوم حاج آقا تمام نشده ،‌ حاج همت غـــش كرد و افتاد زمين .
ضعف كرده بود و نمی ‌توانست روی پــا بايستد .
سرم به دستش بود و مجبوری ، گوشه‌ ی ســــنگر نشسته بود .
با دست ديگر بی سيم را گرفته بود و با بچـــه‌ ها صحبت مي‌كرد ؛‌
خبر می گرفت و راهنـــمائی می ‌كرد .
اين‌جا هم دست از کـــار برنداشت
#شهدا
#شهید_همت
دیدگاه ها (۱)

گلستان خاطرات شهداحتمان این خاطره رو بخونید تا جایگاه شهدا م...

گلستان خاطرات شهداخاطره ای از شهید گمنام ابراهیم هادی‌.. دزد...

سرباز امام زمان!!!… آیت الله بهاء‌الدینی وقتی وارد جلسه شدند...

نترس مشتی...هیولا نیست...حاج رجب محمد زاده...۲۸ ساله ﮐﻪ ﻧﺘون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط