من ده بار سوختم

من ده بار سوختم
تا اینکه غبار من و گریه‌ام مرا ترک کرد
و تارهای عنکبوت از من دور شد
همان تارهایی که زنان معمولاً
عواطف ملودرامی خود را از آن میبافند.
پس خورشید سیاه من
همواره از زخم من طلوع می‌کند،
و رخوت ترس و کندی را می‌سوزاند.
و آنگاه که بپنداری من مُرده‌ام،
من چونان جنگل رازآلود
بیدار شدن را آغاز میکنم
پیش از آنچه انتظار داریم یا میدانیم.
و آنگاه که پنداری من گریستن را آغاز کرده‌ام
من کشف کرده‌ام که چگونه
با تمامی لبان زخمم، بخندم!
دیدگاه ها (۱)

گاهىدلت به اندازه يك دنياخسته مى شودخسته تر از آنى كه بگويد ...

بعد از او در جهانِ من...فصلی شکل گرفت به نام تنهاییکه در جها...

تُـــ...♥️...ـــو! قَشنگ ترین دلیل واسه نشون دادنِ ...

خدای اطلسی ها با توباشدپناه بی کسی ها باتوباشدتمام لحظه هاي‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط