من ده بار سوختم
من ده بار سوختم
تا اینکه غبار من و گریهام مرا ترک کرد
و تارهای عنکبوت از من دور شد
همان تارهایی که زنان معمولاً
عواطف ملودرامی خود را از آن میبافند.
پس خورشید سیاه من
همواره از زخم من طلوع میکند،
و رخوت ترس و کندی را میسوزاند.
و آنگاه که بپنداری من مُردهام،
من چونان جنگل رازآلود
بیدار شدن را آغاز میکنم
پیش از آنچه انتظار داریم یا میدانیم.
و آنگاه که پنداری من گریستن را آغاز کردهام
من کشف کردهام که چگونه
با تمامی لبان زخمم، بخندم!
تا اینکه غبار من و گریهام مرا ترک کرد
و تارهای عنکبوت از من دور شد
همان تارهایی که زنان معمولاً
عواطف ملودرامی خود را از آن میبافند.
پس خورشید سیاه من
همواره از زخم من طلوع میکند،
و رخوت ترس و کندی را میسوزاند.
و آنگاه که بپنداری من مُردهام،
من چونان جنگل رازآلود
بیدار شدن را آغاز میکنم
پیش از آنچه انتظار داریم یا میدانیم.
و آنگاه که پنداری من گریستن را آغاز کردهام
من کشف کردهام که چگونه
با تمامی لبان زخمم، بخندم!
۷.۳k
۰۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.