اصلا همینطوری، یهویی، بی هوا دلم خواست تو این شلوغی بمونم
اصلا همینطوری، یهویی، بی هوا دلم خواست تو این شلوغی بمونم. دلم خواست یه چند ساعتی بشینم یه گوشه روی پله های ورودی اون کوچه ی تنگ همیشگی
به یاد اونوقتا یه کاسه آش بگیرم و بین این مردم وول بخورم.
به یاد اونوقتایی که تو بیخیال همه چی شیطنتات گل میکرد و بین این همه شلوغی می افتادی دنبال من و می دویدیم و بلند بلند می خندیدیم. اصلا فکر تاریکی هوا و تعطیلی خیابونارو هم نمی کردیم. می رفتیم می شِستیم کنار جدول خیابونو به هیچکیم نگاه نمی کردیم.
الان دقیقا من همونجا واستادم. همونجایی که منو تو هیچ وقت با هم نیومدیم.
چرا هیچ کدوم این کارا رو نکردیم؟
چرا اینقدر مدت عاشقی کردنمامون کم بود؟
چرا از این پله های مترو با هیجان و قهقهه پایین ندویدیم؟
چرا کنار بساط باقالی و لبوی این جوونکا وانستادیم؟
چرا اینقدر کوتاه عاشقی کردیم و بعدم بی خداحافظی تموم شد؟
از همه مهم تر چرا هیچ وقت نخواستیم زیر بارون قدم بزنیم؟
روی برف راه بریمو آدم برفی درست کنیم؟
زیر بارون قدم نزدیم.
راستی چرا منو تو زیر بارون قدم نزدیم؟
زیر بارون...
روی برف...
#محمد
۹بهمن۹۵
به یاد اونوقتا یه کاسه آش بگیرم و بین این مردم وول بخورم.
به یاد اونوقتایی که تو بیخیال همه چی شیطنتات گل میکرد و بین این همه شلوغی می افتادی دنبال من و می دویدیم و بلند بلند می خندیدیم. اصلا فکر تاریکی هوا و تعطیلی خیابونارو هم نمی کردیم. می رفتیم می شِستیم کنار جدول خیابونو به هیچکیم نگاه نمی کردیم.
الان دقیقا من همونجا واستادم. همونجایی که منو تو هیچ وقت با هم نیومدیم.
چرا هیچ کدوم این کارا رو نکردیم؟
چرا اینقدر مدت عاشقی کردنمامون کم بود؟
چرا از این پله های مترو با هیجان و قهقهه پایین ندویدیم؟
چرا کنار بساط باقالی و لبوی این جوونکا وانستادیم؟
چرا اینقدر کوتاه عاشقی کردیم و بعدم بی خداحافظی تموم شد؟
از همه مهم تر چرا هیچ وقت نخواستیم زیر بارون قدم بزنیم؟
روی برف راه بریمو آدم برفی درست کنیم؟
زیر بارون قدم نزدیم.
راستی چرا منو تو زیر بارون قدم نزدیم؟
زیر بارون...
روی برف...
#محمد
۹بهمن۹۵
۱۰۵
۰۹ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.