" انتقام شجاعانه "
" انتقام شجاعانه "
اپیزود ۳۱
" حوصلم ریده " " صبر کن " و رفت گوشیش رو آورد " بیا بازی کن این بازی به درد تو میخوره " هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و اینقد مشغول بازی کردن شدم که اصلا نفهمیدم رفتن هندزفری رو در اوردم و گوشی باجی رو گذاشتم کنار و دنبال باجی گشتم و دیدم رو تختش خوابش برده اومدم رو تخت کنارش نشستم و پتو رو انداختم روش و بلند شدم تا برم که دستمو گرفت فکر کردم الان دستمو ول میکنه ولی نکرد برای همین نشستم رو تختش خوابم میومد و باید میرفتم خونه ولی خب دلم نیومد که دستشو ول کنم برای همین به مامانم زنگ زدم و گفتم امشب خونه دوستم میمونم و رو تختش دراز کشیدم باجی وقتی میخوابه خیلی کیوت میشه باجی رو بردم تو بغلم و موهاشو ناز کردم و خودمم خوابم برد نصف شب با صدای ترقه از خواب پریدم باجی همچین سفت تو خواب بغلم کرده بود انگار میخوان بیان منو ببرن به زور از بغلش اومدم بیرون رفتم پنجره رو نگاه کنم که چند تا پسر با یونیفرم سفید دیدم و پنجره رو باز کردم " هوی داوش این موقع شبی ترقه میزنی نمیگی یکی خوابه " به کتفمم نیست " چی به کتفشم نیست ؟ آدمش میکنم بفهمه باید به کتفش باشه یا به کتفش نباشه ازونجایی که نصفی از لباسام رو در اورده بودم یه روپوش گنده باجی رو برداشتم و رفتم پایین " مگه نمیگم ترقه نزنین " پسره اومد جلوم " ببین دختر کوچولو شانس اوردین ازین ترقه چسیا میزنیم بمبم داریم پس زود برو کپه مرگت رو بزار تا یه درس درست حسابی بهت ندادم " اومدم جلوش و ازون لبخند یه وریای سرد زدم " کس نگو تا نگرفتم لهت نکردم ملت خوابن بعد تو به یه ورتم نمیگیری ؟" اون فرمانده شون اومد " چی میگی دختر کوچولو مردم میتونن خونشونو عوض کنن به ما چه حالا برو بخواب تا نگرفتم با آسفالت یکیت نکردم " لبخندم انداختم و صدامو بردم بالا " قبلا یه احترام به زنا بود الان اونم به لطف شما نیست اینجا یه مکان عمومی نیست که بگیم میتونی صدا بدی جلو یه مجتمع بزرگ این حالا فهمیدین کی باید بره ؟" پسره مشکتشو بالا گرفت " بهش دست بزنی میکشمت " باجی اومد " یوکی حالت خوبه ؟ چیشده ؟" پسره اومد جلو " باجی بعد از چند سال دیدمت اصلا عوض نشدی. امشب با این دختره خوابیدی ؟ فردا شب چی ؟ " باجی یه مشت محکم خوابوند تو صورتش " تایجو منو با خودت اشتباه نگیر وگرنه بد جور بلایی سرت میارم که تو جهنمم بهش فکر کنی فهمیدی؟ " و دستمو گرفت و بردم تو خونه " یوکی چند بار بهت گفتم با اینا درنیوفت " " باجی جوری رفتار نکن انگار چلاقم " " تو چلاق نیستی ولی آسیب میبینی " " واقعا چرا اینقد مهمه برات ؟ " " مشخص نیست ؟" " نه نیست "
اپیزود ۳۱
" حوصلم ریده " " صبر کن " و رفت گوشیش رو آورد " بیا بازی کن این بازی به درد تو میخوره " هندزفری رو گذاشتم تو گوشم و اینقد مشغول بازی کردن شدم که اصلا نفهمیدم رفتن هندزفری رو در اوردم و گوشی باجی رو گذاشتم کنار و دنبال باجی گشتم و دیدم رو تختش خوابش برده اومدم رو تخت کنارش نشستم و پتو رو انداختم روش و بلند شدم تا برم که دستمو گرفت فکر کردم الان دستمو ول میکنه ولی نکرد برای همین نشستم رو تختش خوابم میومد و باید میرفتم خونه ولی خب دلم نیومد که دستشو ول کنم برای همین به مامانم زنگ زدم و گفتم امشب خونه دوستم میمونم و رو تختش دراز کشیدم باجی وقتی میخوابه خیلی کیوت میشه باجی رو بردم تو بغلم و موهاشو ناز کردم و خودمم خوابم برد نصف شب با صدای ترقه از خواب پریدم باجی همچین سفت تو خواب بغلم کرده بود انگار میخوان بیان منو ببرن به زور از بغلش اومدم بیرون رفتم پنجره رو نگاه کنم که چند تا پسر با یونیفرم سفید دیدم و پنجره رو باز کردم " هوی داوش این موقع شبی ترقه میزنی نمیگی یکی خوابه " به کتفمم نیست " چی به کتفشم نیست ؟ آدمش میکنم بفهمه باید به کتفش باشه یا به کتفش نباشه ازونجایی که نصفی از لباسام رو در اورده بودم یه روپوش گنده باجی رو برداشتم و رفتم پایین " مگه نمیگم ترقه نزنین " پسره اومد جلوم " ببین دختر کوچولو شانس اوردین ازین ترقه چسیا میزنیم بمبم داریم پس زود برو کپه مرگت رو بزار تا یه درس درست حسابی بهت ندادم " اومدم جلوش و ازون لبخند یه وریای سرد زدم " کس نگو تا نگرفتم لهت نکردم ملت خوابن بعد تو به یه ورتم نمیگیری ؟" اون فرمانده شون اومد " چی میگی دختر کوچولو مردم میتونن خونشونو عوض کنن به ما چه حالا برو بخواب تا نگرفتم با آسفالت یکیت نکردم " لبخندم انداختم و صدامو بردم بالا " قبلا یه احترام به زنا بود الان اونم به لطف شما نیست اینجا یه مکان عمومی نیست که بگیم میتونی صدا بدی جلو یه مجتمع بزرگ این حالا فهمیدین کی باید بره ؟" پسره مشکتشو بالا گرفت " بهش دست بزنی میکشمت " باجی اومد " یوکی حالت خوبه ؟ چیشده ؟" پسره اومد جلو " باجی بعد از چند سال دیدمت اصلا عوض نشدی. امشب با این دختره خوابیدی ؟ فردا شب چی ؟ " باجی یه مشت محکم خوابوند تو صورتش " تایجو منو با خودت اشتباه نگیر وگرنه بد جور بلایی سرت میارم که تو جهنمم بهش فکر کنی فهمیدی؟ " و دستمو گرفت و بردم تو خونه " یوکی چند بار بهت گفتم با اینا درنیوفت " " باجی جوری رفتار نکن انگار چلاقم " " تو چلاق نیستی ولی آسیب میبینی " " واقعا چرا اینقد مهمه برات ؟ " " مشخص نیست ؟" " نه نیست "
۴.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.