گاهی باید رفت

گاهی باید رفت ...
باید نسخه ی فاصله گرفتن را برایِ خود پیچید ...
باید از تمامِ بی مهری و بی انصافیِ دنیا دور شد ...
جوری ؛
که هیچکس نفهمد ...
کاش جای ساکتی برای تبعید شدن بود ...
این روزها ؛ شعور و احساسم درد می کند ؛
هیچ جوره تاب ماندنم نیست ...
خسته ام
از تمام دنیا ...
از نقاب ها و موجودات کوکی و آهنی این بازیِ تکراری ...
از چشم هایِ بیدار و اندیشه های خوابیده ...
حال‌من خوب نـیست ...
می خوابم...
اگر خدا را این حوالی دیدید ؛
بیدارم کنید ...
سرم برایِ مناظره با او
بدجور درد می کند . . .
@dorsa22

#تکست_خاص #تنهایی
دیدگاه ها (۲)

تن پوش زیباییاز آغوش گرمـت هر روز ..در خیالم به تن میکنمو هر...

‌‌‌به ساز من که می رقصیقیامت می کنی به بهچه طوفانی به پا کرد...

نگران من نباش ...در جغرافیای آغوشِ غروبدست های من رها ستهیچ ...

بعد از دستگیری میرزا رضا کرمانی و هنگام بازجویی ، از او پرسی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط