رمان شروعی دوباره《پارت 2》
صدای آمبولانس اومد.یکی گفت:برید کنار،برید کنار،دور بیمارو خلوت کنین.
جون پاشدن نداشتم.خانومی زیر بغلمو گرفت بلندم کرد و گفت:پاشو دخترم،پاشو.میخوای با آمبولانس بری؟
من:آره باید برم،حتما باید برم
کمکم کرد تا آمبولانس برم.به هق هق افتاده بودم.
بعد چند دقیقه رسیدیم به بیمارستان.امیر رو روی برانکارد گذاشتن و داخل بیمارستان بردن.
دکتر از اتاق عمل بیرون اومد
من:آقای دکتر چیشد،حالش چطوره؟
دکتر:متاسفانه با ضربه ای ک به سرش خورده الان تو کماست.نشستم رو صندلی.وای خدا یعنی ممکنه بمیره؟وااا دختر این چه حرفیه،زبونتو گاز بگیر.سرمو تکون دادم تا این افکار مسخره و مزخرف از سرم بیرون برن.با صدا جیغ مصنوعی یه دختر به خودم اومدم.برگشتم به طرف صدا.این که بهاره.فقط جیغ میزد،هیچ اشکی از چشاش نمیومد.هه امیر دلشو به کی خوش کرده.
بهار:وااای تو ک اینجایی،تو امیرو به کشتن دادی.
من:اولا من هرجا دوست داشته باشم هستم دوما به تو ربطی نداره من هرجا دوس داشته باشم میام و میمونم.
جیغی کشید.یه پسره از طرف در به طرف بهار اومد
پسره:حالت خوبه؟
بهار:نه خوب نیستم.این دختره امیرو کشت.
بعد گفت:منو از اینجا ببر نمیتونم اینجا رو تحمل کنم.پسره بلندش کرد و رفتن.چه بی شعوری،به جای اینکه وایسه میگه تحمل لینجارو ندارم.وای امیر تو چقدر ساده ای دلتو به این خوش کردی
بعد چند دقیقه خوابم برد.
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.