هنوز هم عادت دارم هر کتاب و روزنامه و کاغذ رها شده ای را
هنوز هم عادت دارم هر کتاب و روزنامه و کاغذ رها شده ای را روی زمین می بینم بردارم و بخوانم. پانزده سال پیش درست سر کوچه ی ورودی دانشگاه، روی زمین روزنامه پاره ای دیدم. برداشتم. روزهای اوج پائولوکوئیلیو بود و ادبیات امریکای لاتین. به نظرم چیزی شبیه یک مناجات در همان فرهنگ می آمد. یک روز خدا را دیدم گفتم: خدایا تو به من قول دادی در همه ی روز های سخت کنارم می مانی اما حالا که سرم را برمی گردانم و به گذشته نگاه می کنم توی زندگی ام دو رد پا می بینم یکی تو یکی من. اما در سخت ترین و تلخ ترین روزها فقط یک رد پا می بینم! به من بگو چرا مرا در آن روزها تنها گذاشتی؟! خدا لبخند زد و گفت: فرزندم من در همه ی روزها کنارت بودم. اگر آنجا فقط یک رد پا می بینی، رد پای من است که در روزهای سخت و تلخ تو را روی دوشم می گرفتم. شیفته ی انسان های بزرگی هستم که گاهی در زندگی، ما را دوش می گیرند و از دشواری ها گذر می دهند اما هیچ وقت خبردار نمی شویم. منت نمی گذارند. به رخمان هم نمی کشند اما از دور مراقبمان هستند. اینها شعبه ی خدا روی زمین هستند. همان احسن الخالقین ها. آنهایی که دوستمان دارند و خبر نداریم. نگرانمان هستند و نمی دانیم. و گاهی برای گذر از سختی ها ما را دوش گرفته اند و رد کرده اند و ما فکر کرده ایم خودمان گذر کرده ایم. و آنها هیچ نمی گویند و فقط لبخند می زنند.
متن خوانی آقا احسان محمدی (مجری)
متن خوانی آقا احسان محمدی (مجری)
۲.۸k
۲۵ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.