در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم باتو به خانه در خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است
باز میخندم که خیلی گر چه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه ها گل میکنند
یاس و نرگس میگذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت میشود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست ...
#دلتنگی_یعنی_حال_من
میرسم باتو به خانه در خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است
باز میخندم که خیلی گر چه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه ها گل میکنند
یاس و نرگس میگذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت میشود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست ...
#دلتنگی_یعنی_حال_من
۱۰.۹k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.