عزیز من

عزیز من
دلم لک زده است برای یک خداحافظی طولانی،
مگر رفتن آداب ندارد،
پشت بند این رفتن ادمی که می ماند؛ باید آغوشی،بوسه ای یا حتی لبخندی؛ سرش را گرم کرده باشد، تا دست هایش را بالا بیاورد و خدا حافظ را بگوید
باید این پا ها بیشتر نه ، فقط به اندازه ی رسیدن به خانه و دراز کشیدنِ روی تخت ، جان داشته باشند... و از پا نیفتند...

آن چسپیدن های آخر کار، آن سکوت طولانی و نگاه ممتد ِ سیری ناپذیر ،
آن ، فلان چیز را فلان جا گذاشتم، آن مراقب خودت باش،

آن دوستت دارم...

عزیز من، رفتن آداب دارد،
برای من چیزی جا بگذار،
از عمد...

#بهزاد_رضائی
دیدگاه ها (۶)

که تونگاهِ گلوگاهِ پنهانیِ منی.." رضابراهنی "

از یک جایی به بعد دلت میخواهد همه چیز را واگذار کنینامه استع...

آرزو هایم را روی کاغذ نوشتم و قایق درست کردم. یکی یکی روی در...

حکایت پاییز است عشقی که میان ما سایه افکنده ... تصویری غمگین...

#یادداشت | دست محفل، جیب مردم✍️ محمدرضا طاهری▫️ فردی را تصور...

#یادداشت | دست محفل، جیب مردم✍️ محمدرضا طاهری▫️ فردی را تصور...

#یادداشت | دست محفل، جیب مردم✍️ محمدرضا طاهری▫️ فردی را تصور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط