ببینین کی اومدههه به بهه ساناتون اومدههه....دیگه گوچادیو
ببینین کی اومدههه به بهه ساناتون اومدههه....دیگه گوچادیو گذاشتم کناااار میخوام تند تند براتون پارت بزارممممم کیلیلیلییی لیلیلیلییی
ویو لیونسو
بعد از حرف زدنم با تهیونگ بکیون بی سیم زد:
لیونسو:چیشد بکی
بکیون: هیییی از دست تو تو ماموریتم مودت عوض نمیشه عاااا بعدشم صد دفعه گفتم منو اینجوری صدا نکننن🗿🗿
با خنده گفتم
لیونسو:مرض:/😂....بعدشم دوس دارم خووو بهت میاد حالا چیشد
بکیون: ایش....اینا رو ولش فهمیدم از کدوم بلند بهمون حمله کردن
همینجوری ک صدای توپ و تفنگ و شلیک و کوفت و زهرمار میومد گفتم
لیونسو: خو اوسکول چرا انقد کشش میدی جون ب لبم کردی بگو از کدوم باندن دیگههه
بکیون حالا دیگه با همون لحن مهربونو شوخش حرف نمیزد....کمی جدی شده بودو میشد توی حرفاش یکم غم رو پیدا کرد....
بکیون:بانده پارکن پدر خونه ی جونگ کوک....اونان ک حمله کردن ب عمارتمون
لیونسو: شعت...
ادامه دادم:چه منفعتی میب....
اما حرفم با افکار خودم نصفه موند
یاد حرف کوک توی بیمارستان افتادم
فلش بک به اون روز توی بمارستان
(حالا باید برم اون پارتو پیدا کنم وای)
۵ دیقه بعد...
(هیی پیدا نکردم ولش خودم مینویسمم)
کوک: پارک میخواست از خانوادت انتقام یا همچین چیزی بگیره....بخاطر همینم ماشین پدر و مادرتو دستکاری کرد تا وقتی میخوان برن تو جاده ترمز ماشینشون ببره....فک میکرد تو هم باهاشونی ولی از شانس نبودی
نمیدونم چه کینه ای داره و از چی ولی اینکارو باهاتون کرد...میخوتست منو مجبور که ک انجامش بدم...اما با وجود تمام شکنجه هایی ک منو داد ابنکارو نکردم فقط گناهش افتاد گردنم
برگشت ب زمان حال
با خودم گفتم
یعنی چه کینه ای داره(بخدا منم ک دارم مینویسم نمیدونممم دارم چه 💩 ای میقولم) باید بفهمم....باید حتما بفهمم
وسط عمارت وایساده بودم وسط اون جنگ همه چی به چشمم مثل این ادیتای هوش مصنوعی شده بود
دنیا داش ب دور خودم میچرخید
ک با صدایی ک داشت اسممو صدا میکرد ب خودم اومدم
جونگ کوک بود🙂 عربده زد
جونگ کوک: لیونسوووو
و همونجوری ب سمتم میدوعید....چه خبر شده؟ ینی من نفهمیدم؟اره اون.....
طلسم شکسه شدددددددد
شرط ۴۰ لایک کامنتم ک.... ۵۰۰ .....۶۰۰ تا😂😂
ویو لیونسو
بعد از حرف زدنم با تهیونگ بکیون بی سیم زد:
لیونسو:چیشد بکی
بکیون: هیییی از دست تو تو ماموریتم مودت عوض نمیشه عاااا بعدشم صد دفعه گفتم منو اینجوری صدا نکننن🗿🗿
با خنده گفتم
لیونسو:مرض:/😂....بعدشم دوس دارم خووو بهت میاد حالا چیشد
بکیون: ایش....اینا رو ولش فهمیدم از کدوم بلند بهمون حمله کردن
همینجوری ک صدای توپ و تفنگ و شلیک و کوفت و زهرمار میومد گفتم
لیونسو: خو اوسکول چرا انقد کشش میدی جون ب لبم کردی بگو از کدوم باندن دیگههه
بکیون حالا دیگه با همون لحن مهربونو شوخش حرف نمیزد....کمی جدی شده بودو میشد توی حرفاش یکم غم رو پیدا کرد....
بکیون:بانده پارکن پدر خونه ی جونگ کوک....اونان ک حمله کردن ب عمارتمون
لیونسو: شعت...
ادامه دادم:چه منفعتی میب....
اما حرفم با افکار خودم نصفه موند
یاد حرف کوک توی بیمارستان افتادم
فلش بک به اون روز توی بمارستان
(حالا باید برم اون پارتو پیدا کنم وای)
۵ دیقه بعد...
(هیی پیدا نکردم ولش خودم مینویسمم)
کوک: پارک میخواست از خانوادت انتقام یا همچین چیزی بگیره....بخاطر همینم ماشین پدر و مادرتو دستکاری کرد تا وقتی میخوان برن تو جاده ترمز ماشینشون ببره....فک میکرد تو هم باهاشونی ولی از شانس نبودی
نمیدونم چه کینه ای داره و از چی ولی اینکارو باهاتون کرد...میخوتست منو مجبور که ک انجامش بدم...اما با وجود تمام شکنجه هایی ک منو داد ابنکارو نکردم فقط گناهش افتاد گردنم
برگشت ب زمان حال
با خودم گفتم
یعنی چه کینه ای داره(بخدا منم ک دارم مینویسم نمیدونممم دارم چه 💩 ای میقولم) باید بفهمم....باید حتما بفهمم
وسط عمارت وایساده بودم وسط اون جنگ همه چی به چشمم مثل این ادیتای هوش مصنوعی شده بود
دنیا داش ب دور خودم میچرخید
ک با صدایی ک داشت اسممو صدا میکرد ب خودم اومدم
جونگ کوک بود🙂 عربده زد
جونگ کوک: لیونسوووو
و همونجوری ب سمتم میدوعید....چه خبر شده؟ ینی من نفهمیدم؟اره اون.....
طلسم شکسه شدددددددد
شرط ۴۰ لایک کامنتم ک.... ۵۰۰ .....۶۰۰ تا😂😂
۱۸.۳k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.