نفسم از دل شب تا به سحر، بوی تو داشت تنِ تب کردهء من، حسر
نفسم از دل شب تا به سحر، بوی تو داشت تنِ تب کردهء من، حسرت گیسوی تو داشت تو نبودی، دل آئینه مرا باز شکست شانه بر روی سرم زمزمهء موی تو داشت در پی کعبه برفتم که طوافی بکنم هر اذان قبلهء سودا زدهای سوی تو داشت چشم بر هم زدنی واله و شیدای تو شدهر پریشان که گذاری به سر کوی تو داشت چشم تو میکدهای بر سر من گشته خراب وه چه آوار شرابی خم ابروی تو داشت شِکرَک بسته لبم یاد همان روز بخیرکه چو زنبور مکیدن لب مینوی تو داشت
۷.۹k
۰۹ آذر ۱۴۰۰