بیا غم را از چشمانم

بیا غم را از چشمانم ..
درد را از قلبم ..
زخم ها را از تنم ..
سرما را از آغوشم ..
فکرهای سَمی را از سَرَم
و خیالات آشفته و مهلک را
از سلولهای مغزم بیرون کن ..
قبل از آنکه این عشق افسونگر
تو را به زندان
و مرا به کوری کشاند
که من این عشــق را
از جنون زلیخا به ارث برده ام ...
دیدگاه ها (۴)

دخترِ حاااافظ کجایی؟آفتاب آورده ام....زیرِ باران، کوزه بر دو...

دلم یه غریبه میخوادبیاد...بشینه..به حرفام گوش کنه..گوش کنه.....

به او بگویید دوستش دارم اما نه شبیه خیلی ها...اما نه از آن د...

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﻦﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖﭘﯿﺮ ﺷﺪ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط