پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت تو نگران چی هستی

پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟
دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره… باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.
پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت…
هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد.
پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟
مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم.
پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد.
زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!



#اموزنده
دیدگاه ها (۱)

#دلنوشتهغمگینآن چنان دلشکسته و پرشکستهشوریده دل و دیوانه بود...

😢💔

جوانى که تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بود در یک پارک با ...

#قضاوتدر آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط