درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند


درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۱۱)

ماهی تویی و آب من و تنگ روزگار...من در حصار تُنگ و تو در مشت...

‌‌روزه بشم گرفتن بلدی؟

‌‌دیدن آیینه را بر طاق نسیان می نهیگر بدانی شوق دیدارت چه با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط