خب خب من اومدم با یه داستان ترسناک دیگه

خب خب من اومدم با یه داستان ترسناک دیگه😁

داستان ترسناک کوتاه

دو دوست به نام انی و دیوی در حال چت آنلاین بودند ، تا این که انی مینویسد “صداهای عجیبی از بیرون خانه ی ما می آید.”
سپس به بیرون خانه مینگرد و پیرمردی ژولیده را میبیند که در حال کندن زمین با دستان چنگ های خود بود.
انی کمی میترسد و به دیوی که در حال آمدن به خانه ی آنها بود پیام میدهد “پیرمرد عجیبی دارد حیاط ما را میکند – به نظر دیوانه می آید سمت خانه ی ما نیا تا برود.”
پس از مدتی انی پیام میدهد “اون وارد خانه شده ، من در کمد پنهان شدم خیلی میترسم.”
در حین حال که پیرمرد به انی نزدیک و نزدیک تر میشد ، دیوی با انی صحبت میکند و سعی میکند او را آرام کند.
تا این که پس از دقایقی پیرمرد از خانه خارج میشود و انی کاملا آرام جواب دیوی را میدهد . “اون رفت ، حالا میتوانی بیایی خانه ما” ، دیوی ابتدا آرام میشود ،اما به شوخی میگوید “انی از کجا بدانم این خود تو هستی ؟ ” اما انی پس از خواندن این پیام دیگرجوابی نداد!
دیدگاه ها (۰)

♧فیک تهیونگ♧ "وقتی از سر لج کاری میکنی که نباید..." "پارت ۱"...

ازمایشگاه سرد

مَرد دو لایندر خانه می‌مانداما دلش را جای دیگری پرتاب میکند....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط