ادامه وانشات Jungkook
تو یه شب بارونی پیاده و با چتر به آدرسی که حتی اسمشو هم نشنیده بود رفت.....آدرس برخلاف تصورات ا.ت به یه کوچه که توی اون شب بارونی تاریک تر شده بود خطم میشد...آروم وارد کوچه شد...هیچکس...واقعا هیچکس اونجا نبود...یکم که جلو تر رفت یه قامتی که به دیوار تکیه داده بود چشمشو گرفت...آروم گفت« فرشته نگهبان تویی؟» پسر سرش رو برگردوند سمتش و ا.ت بلافاصله بدو بدو سمتش رفت و از دور کمر بغلش کرد!...نمیدونست برای چی داره گریه میکنه...چترش از دستش افتاد و این باعث شد تا دخترک بیشتر خودشو به پسر توی بغلش بچسبونه...پسرک طوری که هنوز توی شک باشه گفت« تو برگشتی!» ا.ت سرش رو عقب برد و درحالی که به چشماش خیره شده بود گفت« اره...برگشتم ولی دیگه قرار نیست برم» پسرک ا.ت رو توی آغوشی که باعث میشد سردی بارون و هوا رو حس نکنه گرفت....مثل چتری که توی بارون از ا.ت محافظت میکرد و ا.ت نمیخواست هیچ وقت اون بارون تموم شه...پسرک سرش رو از گردن ا.ت جدا کرد و درحالی که هردو به چشمای هم خیره شده بودن خم شد و لباشو روی لباس دخترک گذاشت...ا.ت بی صبرانه همراهی میکرد...برای اولین بار کسی رو داشت که بهش تکیه کنه...و اونم کسی نبود جز جئون جونگ کوک فرشته نگهبان...
۱۱.۵k
۰۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.