سناریو
#سناریو
وقتی بدون اجازهشون میری بیرون و بهشون نگفتی و اونا فکر میکنند که چیزیت شده و ساعت ۳ یه شب برمیگردی خونه
نامجون: آی باریکلا یعنی تو فکر نکردی که من چقدر قراره نگرانت بشم چرا به من نگفتی که قراره بری بیرون
جین: واقعا برات متاسفم میدونی چقدر استرس داشتم که چیزت شده باشه همچین بودش که میخواستم زنگ بزنم پلیس دنبالت بگردن
شوگا: چه عجب کجا بودی چرا چیزی به من نگفتی میدونی چقدر استرس گرفته بودم چقدر قلبم تند تند میزد که لابد چیزت شده باشه؟
جیهوب: من برات بیخوابی کشیدم و همش چشم راه بودم که بیای خونه؟ توضیحی هم براش داری دیگه
جیمین: من الان نمیخوام دعوات کنم فقط یه چیزی خیلی نگرانت بودم( بعد بغلت میکنه و بغضش میگیره)
تهیونگ: دیگه نمیخوام چیزی در این باره بشنوم فقط یه چیزی خیلی دوست دارم لطفاً دیگه با من این کارو نکن
جونگکوک: خوش گذشت من نگرانت بودم که چیزت شده باشه بعد تو رفته بودی خوش بودی واقعاً؟
وقتی بدون اجازهشون میری بیرون و بهشون نگفتی و اونا فکر میکنند که چیزیت شده و ساعت ۳ یه شب برمیگردی خونه
نامجون: آی باریکلا یعنی تو فکر نکردی که من چقدر قراره نگرانت بشم چرا به من نگفتی که قراره بری بیرون
جین: واقعا برات متاسفم میدونی چقدر استرس داشتم که چیزت شده باشه همچین بودش که میخواستم زنگ بزنم پلیس دنبالت بگردن
شوگا: چه عجب کجا بودی چرا چیزی به من نگفتی میدونی چقدر استرس گرفته بودم چقدر قلبم تند تند میزد که لابد چیزت شده باشه؟
جیهوب: من برات بیخوابی کشیدم و همش چشم راه بودم که بیای خونه؟ توضیحی هم براش داری دیگه
جیمین: من الان نمیخوام دعوات کنم فقط یه چیزی خیلی نگرانت بودم( بعد بغلت میکنه و بغضش میگیره)
تهیونگ: دیگه نمیخوام چیزی در این باره بشنوم فقط یه چیزی خیلی دوست دارم لطفاً دیگه با من این کارو نکن
جونگکوک: خوش گذشت من نگرانت بودم که چیزت شده باشه بعد تو رفته بودی خوش بودی واقعاً؟
- ۴.۱k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط