و چقدر توضیح دادن حرف های ساده سخت است...
چیزی به مرگ فجیع رؤیاهایم نماندهبود
که آسمان آبی شد
و اعتراف میکنم که پای چشمهای تو در میان بود
من چشمهایم را
مثل دردی فراموش و مزمن
مثل جراحتی عمیق و جوشخورده فراموش کردهبودم
برای دیدنت امّا دیدم
بر صورتم دو زخمِ تازه سر بازکردهاند
و برای تماشای تو باهم رقابت میکنند
پاییز از راه رسید و
برای نوشتن از تو
چند انگشتِ اضافه درآوردم
سکوت کوتاه آمد و
نامت را بر زبان آوردم و
شب طولانی شد
و دیدم هرصبح
چنددقیقه زودتر بیدار میشوم و
دوست داشتنت را
زودتر از روزهای قبل شروع میکنم
دوستت دارم
و چقدر توضیحدادن حرفهای ساده سخت است!
دوستت دارم
و چقدر اینروزها دلم سخت میگیرد
کارهای به اینهمه سادگی را.
#لیلا_کردبچه
#تنهایی #عشق #دخترونه
که آسمان آبی شد
و اعتراف میکنم که پای چشمهای تو در میان بود
من چشمهایم را
مثل دردی فراموش و مزمن
مثل جراحتی عمیق و جوشخورده فراموش کردهبودم
برای دیدنت امّا دیدم
بر صورتم دو زخمِ تازه سر بازکردهاند
و برای تماشای تو باهم رقابت میکنند
پاییز از راه رسید و
برای نوشتن از تو
چند انگشتِ اضافه درآوردم
سکوت کوتاه آمد و
نامت را بر زبان آوردم و
شب طولانی شد
و دیدم هرصبح
چنددقیقه زودتر بیدار میشوم و
دوست داشتنت را
زودتر از روزهای قبل شروع میکنم
دوستت دارم
و چقدر توضیحدادن حرفهای ساده سخت است!
دوستت دارم
و چقدر اینروزها دلم سخت میگیرد
کارهای به اینهمه سادگی را.
#لیلا_کردبچه
#تنهایی #عشق #دخترونه
۵.۶k
۱۷ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.