پارت اگهاشتباه نکنم

پارت ۸ اگهاشتباه نکنم

یومی:دازای اون جای سوختگی ها .....
دازای:نمیخوام راجبش حرف بزنم بیخیال
یومی:و..ولی...من میخوام بدونم
دازای:لازم نکرده،بیا اینو بدون
یه تلفن با جاکلیدی گربه که بهش وصله بهت میده.دازای:با موری-سان حرف زدم،از امروز تو عضو مافیایی
یومی:ه.ها...‌چ.چیشده......من...چی؟
دازای:عضو مافیایی،امروز یه ماموریت هست که بیشتر رده بالاهای مافیا مثل منو چویا توی ماموریتن تو هم میری
یومی:.........( ̄ー ̄)به کدامین گناه؟
دازای:به همون گناهی که که خودت میدونی
قیافه یومی:😐


]زمان ماموریت]
)حال ندارم جریان ماموریتو بگم اینطوریه که باید اسلحه از یه انبار پر از سرباز و محافظ بدزدید
تو اشتباهن باعث به صدا درومدن زنگ خطر میشی و گوه میخوره تو ماموریت


]یک ساعت بعد در اتاق موری]
موری تو اتاق نبود هنوز شماها نشسته بودید کف زمین(کلا تاچیهارا،چویا،دازای و هیروتسو تو ماموریت بودن)
تاچیهارا:اولین ماموریت باید این ماموریت رو میدادن بهش،خاک تو سرتون
دازای:😐
دازای در ذهن*برم جرش بدم(^-^)
هیروتسو:ماموریت خراب شد،ببینم تو مهبت نداری نه؟
یومی:ه..ها؟من؟ن..نمیدونم.فِک نکنم
تاچیهارا اومد موهای یومی رو گرفت و کشید
یومی:ای..نکن..آخ
تاچیهارا:خفه شو،میدونی چه غلطی کردی
چویا:بسه تاچیهارا بار اولش بود
تاچیهارا:پس نباید همچین ماموریتی هم میومد
یومی:گومِنَسای(ببخشید)
تاچیهارا:ناندا تمه(چی گفتی عوضی)
تاچیهارا محکم زد تو گوشِت که دازای خواست بزنتش که موری اومد و گفت.....

تا پارتی دیگر دنبال من باشید😂🤣
بای
دیدگاه ها (۰)

میکس خودم از وانیتاس

خودمونو پیدا کردم🤣

هنتای :: سوکوکو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط