p14
"ویو آنا"
وارد محوطه ی حیاط شدم.
با دیدن صندلی که ته حیاط بود رفتم سمتش و نشستم.هوا بدجوری سرد بود و منم داشتم یخ میزدم.
چند دقیقه با سکوت گذشت که در باز شد.میدونستم کیه چون فقط منو اونیم که اینجا زندگی میکنیم.
از جام پاشدم و رفتم سمت اتاق خوابم.وارد اتاقم شدم و خودم رو روی تخت پرت کردم.
سرم بدجوری درد میکرد.لباس سیاهم رو از تنم با بی حوصله گی دراوردم.
داشتم لباس میپوشیدم که در بازشد.با تعجب به در چشم دوختم که جونگ کوک و رو دیدیم.
خیلی سریع اومد پیشم و پرتم کرد روی تخت.آروم لباش رو گذاشت روی لبام و خیلی یواش میمکید.
همراه با حواس پرت کردنم لباسام رو از تنم دراورد.حوصله ای نداشتم که بخوام رابطه برقرار کنم پس با دستام به سینش میزدم که باتعجب نگام کرد
آنا:وقتش نیست
جونگ کوک:نه.خوبه الان
آنا:همراهیی نمیکنم.بزار بعدا
که از روم بلند شد و روی تخت نشست.بلند شدم و رفتم سمت در تا شام رو درست کنم.
"ویو جونگ کوک"
دستم رو گذاشتم روی سرم و خیلی جدی به برگه های روبه روم زل زده بودم.
انگار داشتم ریاضی حل میکردم اصلا نمیفهمم چی نوشته.که در زده شد.
جونگکوک:بیا تو
آنا:شام حاضره
جونگ کوک:اوکی الان میام ممنون
آنا:منتظرم
برگه هارو جمع کردم که تلفنم زنگ خورد.به صفحش نگاهی کردم که با اسم مامان بدجوری بهم ریختم.
کتم رو ور داشتم و سوار ماشین شدم و حرکت سمت عمارت مامانو وبابام.