با من کنون ز وسعت دریا سخن بگو

با من کنون ز وسعت دریا سخن بگو
از رویش دوباره ی گل ها سخن بگو

کتمان مکن که سر به فلک میزند امید
از نخل پا گرفته ز خرما سخن بگو

باور مکن ز محبس تقدیر آمدی
از جلوه های عالم پیدا سخن بگو

دیگر مترس از خطر پنجه های موج
چون ساحلی به وسعت دریا سخن بگو

هستی شمیم عطر نفس های عشق بود
از عشق ، این سروده ی زیبا سخن بگو

دیگر مگو که تشنه ی آب است این کویر
در بارش سپیده ، ز صحرا سخن بگو

همزاد ، چشم خویش ز بیگانگی بشست
با او ، ز جلوه های ثریا سخن بگو.
دیدگاه ها (۱)

خدایادستِ کسیکه دلش در گِرو یار است رابه تقدیر نسپار !آرزویم...

بهشت همین جاستهمینجا که صدای قلبت راخوب می شنوم

نیست کم وسوسه‌ی سیب بهشت، اما مندستم آغشته به نارنج گناهی که...

دردیست در دلم که دوایش نگاه تُ ست

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط