ناز چشمان تو وامروز و فردا کردنت
ناز چشمان تو وامروز و فردا کردنت
میکشد آخر مرا این پا وآن پا کردنت
میپسندی بی تو بنشینم در آتش روز وشب
یا که یادت رفته با عاشق مدارا کردنت
میدهی دلتنگی ام را در شب مستی به باد
غنچههای باغ لبها را شکوفا کردنت
هر کجا باشد دلم را با تو تقسیم میکنم
خوش ندارم بیش از این اینجا و آنجا کردنت
گرچه رسوای توام ناچار بنشین با دلم
تا ببینی نیستم در بند رسواکردنت
چشمهایم را بدست آور نگاهم را ببین
سرد مهریهاست حتی در تماشا کردنت
رهی معیری
میکشد آخر مرا این پا وآن پا کردنت
میپسندی بی تو بنشینم در آتش روز وشب
یا که یادت رفته با عاشق مدارا کردنت
میدهی دلتنگی ام را در شب مستی به باد
غنچههای باغ لبها را شکوفا کردنت
هر کجا باشد دلم را با تو تقسیم میکنم
خوش ندارم بیش از این اینجا و آنجا کردنت
گرچه رسوای توام ناچار بنشین با دلم
تا ببینی نیستم در بند رسواکردنت
چشمهایم را بدست آور نگاهم را ببین
سرد مهریهاست حتی در تماشا کردنت
رهی معیری
۱.۱k
۱۱ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.