خاکستر عشق پارت ۲۳
خاکستر عشق پارت ۲۳
ا.ت:*جیغ * خدایااااااا
جیمین: یا پشمای حضرت مسیح چیشد
ا.ت: هیچی فقط زیادی هیجان دارم هورااااا بلاخره بعد چند وقت میرم خرید یس گودرت
جیمین:برو آماده شو بیا
ا.ت:چیزه جیمین شی واسم لوازم آرایشی هم میخری از اون کیوتا؟؟
جیمین: آره میخرم چرا ک ن؟
ا.ت: آیییی هییی آییی
جیمین: ا.ت چیشد خوبی
ا.ت: گلبم گرفت جیمین شی گلبم خوبم خودم ولی گلبم ن 🥺🥺🥺🥺🥺
🥲🥲
جیمین: آیش آیگو آ.ت فک کردم چیزیت شد بدو زود بیا
ا.ت: چشم
۵مین بعد
ا.ت:من اومدم
جیمین:بفرما
ا.ت ویو
رفتیم فروشگاه کلی لباس کیوت واسم خریدیم و یه لباس کراش هم واسه مهمونی گرفتم و طبق خواسته ام لوازم آرایشی کیوت هم واسه خودم گرفتم درسته که درست و حسابی بلد نیستم استفاده کنم ولی یاد میگیرم
ا.ت: اوففف جیمین شی میگم خسته شدم بیا یکم بشینیم
جیمین: میگم دلت سیر نشد دستام کنده شد ها ۵۰تا کیسه خرید دادی دستم بعدش میگی خسته شدم هعی
ا.ت:هیییییی حیف من دیگه حیف
جیمین: چته
ا.ت:ناسلامتی مثلا بزرگترین بند مافیا هستی مثلاا بعد با دوتا کیسه خسته شدی بده من اصلا خودم برمیدارم
جیمین: بفرما ببینیم ..... بنگ *صدای افتادن ا.ت رو زمین*
ا.ت: میگم میشه اینو برداری دارم خفه میشم ... هااااا*صدای نفس کشیدن* داشتم خفه میشدم ها
هههه هنوزم زندم گشنمه
جیمین: اوک بیا بریم خونه منم گشنمه
ا.ت: آجوماااااا من اومدم
آجوما: خوش اومدی دختری
ا.ت: آجوما جونم گشنمههه
آجوما: دخترم واستون غذا آماده کردم بفرمایین سر سفره
جیمین: آجوما کارهای خونه تموم شدن
آجوما:آره پسرم تزئینات و نوشیدنی ها آماده غذا هارو هم دارم آماده میکنم
جیمین: ممنونم
پرش به ساعت۸
ا.ت ویو
کم داشتم حاضر میشدم رفتم حموم یه دوش ۳۰مین گرفتم و اومدم بیرون و موهامو خشک کردم حالت دادم و ریختم دورم و یه آرایش غلیظی کردم ولی ن طوری ک تو چشم بزنه لباس جدیدمو پوشیدم ک خیلیم کیوت شدم
رفتم پایین تقریبا نصف مهمونا اومده بودن و تهیونگ هم داشت بهم نگاه میکرد ک جیمین اومد پیشم دستمو گرفت
جیمین: خیلی خوشگل شدی
ا.ت:ممنونم تو هم خوشتیپ شدی
جیمین: داری ازم تعریف میکنی
ا.ت: نه بابام چه تعریفی دارم مسخرت میکنم ناسلامتی خواستم یکم زبون نخواستیم بابا
جیمین: 😑😑😑😑😑
ا.ت:اونطوری نگام نکن
جیمین: تورو نگاه نمیکنم
اون وو: سلام این خانم خوشگله کیه؟
ا.ت:ا.ت هستم
اون وو:منم چان اون وو هستم از دیدنتون خوشبختم
تهیونگ: میبینم ک آشنا شدین
اون وو: بله خانم افتخار دادن
ا.ت: ممنونم *از نظرم یکم عجیبه یه جوری نگام میکنه خدایا خودت به خیر کن ممنون*
ا.ت:*جیغ * خدایااااااا
جیمین: یا پشمای حضرت مسیح چیشد
ا.ت: هیچی فقط زیادی هیجان دارم هورااااا بلاخره بعد چند وقت میرم خرید یس گودرت
جیمین:برو آماده شو بیا
ا.ت:چیزه جیمین شی واسم لوازم آرایشی هم میخری از اون کیوتا؟؟
جیمین: آره میخرم چرا ک ن؟
ا.ت: آیییی هییی آییی
جیمین: ا.ت چیشد خوبی
ا.ت: گلبم گرفت جیمین شی گلبم خوبم خودم ولی گلبم ن 🥺🥺🥺🥺🥺
🥲🥲
جیمین: آیش آیگو آ.ت فک کردم چیزیت شد بدو زود بیا
ا.ت: چشم
۵مین بعد
ا.ت:من اومدم
جیمین:بفرما
ا.ت ویو
رفتیم فروشگاه کلی لباس کیوت واسم خریدیم و یه لباس کراش هم واسه مهمونی گرفتم و طبق خواسته ام لوازم آرایشی کیوت هم واسه خودم گرفتم درسته که درست و حسابی بلد نیستم استفاده کنم ولی یاد میگیرم
ا.ت: اوففف جیمین شی میگم خسته شدم بیا یکم بشینیم
جیمین: میگم دلت سیر نشد دستام کنده شد ها ۵۰تا کیسه خرید دادی دستم بعدش میگی خسته شدم هعی
ا.ت:هیییییی حیف من دیگه حیف
جیمین: چته
ا.ت:ناسلامتی مثلا بزرگترین بند مافیا هستی مثلاا بعد با دوتا کیسه خسته شدی بده من اصلا خودم برمیدارم
جیمین: بفرما ببینیم ..... بنگ *صدای افتادن ا.ت رو زمین*
ا.ت: میگم میشه اینو برداری دارم خفه میشم ... هااااا*صدای نفس کشیدن* داشتم خفه میشدم ها
هههه هنوزم زندم گشنمه
جیمین: اوک بیا بریم خونه منم گشنمه
ا.ت: آجوماااااا من اومدم
آجوما: خوش اومدی دختری
ا.ت: آجوما جونم گشنمههه
آجوما: دخترم واستون غذا آماده کردم بفرمایین سر سفره
جیمین: آجوما کارهای خونه تموم شدن
آجوما:آره پسرم تزئینات و نوشیدنی ها آماده غذا هارو هم دارم آماده میکنم
جیمین: ممنونم
پرش به ساعت۸
ا.ت ویو
کم داشتم حاضر میشدم رفتم حموم یه دوش ۳۰مین گرفتم و اومدم بیرون و موهامو خشک کردم حالت دادم و ریختم دورم و یه آرایش غلیظی کردم ولی ن طوری ک تو چشم بزنه لباس جدیدمو پوشیدم ک خیلیم کیوت شدم
رفتم پایین تقریبا نصف مهمونا اومده بودن و تهیونگ هم داشت بهم نگاه میکرد ک جیمین اومد پیشم دستمو گرفت
جیمین: خیلی خوشگل شدی
ا.ت:ممنونم تو هم خوشتیپ شدی
جیمین: داری ازم تعریف میکنی
ا.ت: نه بابام چه تعریفی دارم مسخرت میکنم ناسلامتی خواستم یکم زبون نخواستیم بابا
جیمین: 😑😑😑😑😑
ا.ت:اونطوری نگام نکن
جیمین: تورو نگاه نمیکنم
اون وو: سلام این خانم خوشگله کیه؟
ا.ت:ا.ت هستم
اون وو:منم چان اون وو هستم از دیدنتون خوشبختم
تهیونگ: میبینم ک آشنا شدین
اون وو: بله خانم افتخار دادن
ا.ت: ممنونم *از نظرم یکم عجیبه یه جوری نگام میکنه خدایا خودت به خیر کن ممنون*
۳.۱k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.