این عکس و متن رو از یه پیج اینستا کپی کردم گفتم ببینید خی
این عکس و متن رو از یه پیج اینستا کپی کردم گفتم ببینید خیلی قشنگه..
دیروز تو ماشین داشتیم با دختر خاله ام تو سروکله ی هم میزدیم که خواهرم یهو بهت زده موبایلشو نشونم داد . نگاهم روی صفحه گوشیش خشک شد . نفسم بالا نمیومد ، جمله ی سه کلمه ای که هرچی میخوندم فهمش نمی کردم . . .
ملیحه دوستمون! یک ماه هم نشده که شوهرش رفته بود سوریه . بهش می گفتیم چطور راضی شدی که بره؟ گفت آخرش که چی وظیفه شه باید بره! خودم راهیش کردم . . .
خودش راهیش کرد اما کسی از دلش خبر نداشت. اولین باری که سه روز پشت سرهم هیچ تماسی باهاش نگرفته بود ، ملیحه تب کردو افتاد . . .
پریشب بود که خواهرم باهاش تلفنی صحبت می کرد . برای اینکه دلداریش بده و از نگرانی درش بیاره .
میگفت شوهرم گفته اونجا همش بفکر توعم و درباره تو حرف میزنم . خواهرم خندیده بودو بهش گفته بود : خوووب پس دوز تعلقات مادیش هنوز بالاست ، خیالت تخت حالا حالاهاااا شهید نمیشه ، اما . . .
می گفت شوهرم بهم گفته دعاکن اگه قراره باب شهادت بسته بشه دیگه برنگردم . میگفت دعا کن امام زمان .عج. زودتر بیان شیعه اینجا خیلی مظلومه . . .
حالا ملیحه دختر آبادانی همیشه خندان و نمکی قصه ما تو سن بیست و هفت سالگی شده همسر شهید مدافع حرم . . . چه آسون توی کتابای خاطرات زمان جنگ میخوندیم که دخترا شوهراشونو بدرقه میکردنو میفرستادن جبهه . تو دلمون تحسینشون میکردیمو گاهی خودمونو جاشون میزاشتیم که حتما اگر من هم اونزمان بودم ... اما نه، قصه به این راحتیا نبود و نیست . دل بزرگی میخاد به بزرگی دل زینب .س. . . . ملیحه جان! فدای دل بزرگ و زینبی تو . گفته بودی مطمءنم شوهرم شهید میشه . . .
#السلام_علی_قلب_زینب_صبور . . .
#شهید_مرتضی_زارع . . .
شادی روحشان #صلوات + و عجل فرجهم
دیروز تو ماشین داشتیم با دختر خاله ام تو سروکله ی هم میزدیم که خواهرم یهو بهت زده موبایلشو نشونم داد . نگاهم روی صفحه گوشیش خشک شد . نفسم بالا نمیومد ، جمله ی سه کلمه ای که هرچی میخوندم فهمش نمی کردم . . .
ملیحه دوستمون! یک ماه هم نشده که شوهرش رفته بود سوریه . بهش می گفتیم چطور راضی شدی که بره؟ گفت آخرش که چی وظیفه شه باید بره! خودم راهیش کردم . . .
خودش راهیش کرد اما کسی از دلش خبر نداشت. اولین باری که سه روز پشت سرهم هیچ تماسی باهاش نگرفته بود ، ملیحه تب کردو افتاد . . .
پریشب بود که خواهرم باهاش تلفنی صحبت می کرد . برای اینکه دلداریش بده و از نگرانی درش بیاره .
میگفت شوهرم گفته اونجا همش بفکر توعم و درباره تو حرف میزنم . خواهرم خندیده بودو بهش گفته بود : خوووب پس دوز تعلقات مادیش هنوز بالاست ، خیالت تخت حالا حالاهاااا شهید نمیشه ، اما . . .
می گفت شوهرم بهم گفته دعاکن اگه قراره باب شهادت بسته بشه دیگه برنگردم . میگفت دعا کن امام زمان .عج. زودتر بیان شیعه اینجا خیلی مظلومه . . .
حالا ملیحه دختر آبادانی همیشه خندان و نمکی قصه ما تو سن بیست و هفت سالگی شده همسر شهید مدافع حرم . . . چه آسون توی کتابای خاطرات زمان جنگ میخوندیم که دخترا شوهراشونو بدرقه میکردنو میفرستادن جبهه . تو دلمون تحسینشون میکردیمو گاهی خودمونو جاشون میزاشتیم که حتما اگر من هم اونزمان بودم ... اما نه، قصه به این راحتیا نبود و نیست . دل بزرگی میخاد به بزرگی دل زینب .س. . . . ملیحه جان! فدای دل بزرگ و زینبی تو . گفته بودی مطمءنم شوهرم شهید میشه . . .
#السلام_علی_قلب_زینب_صبور . . .
#شهید_مرتضی_زارع . . .
شادی روحشان #صلوات + و عجل فرجهم
۲.۴k
۲۳ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.