فیک جیمین (سرگردان) p1
*ویو جین یونگ*
خودمو به زور روی تخت انداختم... خیلی خسته بودم انگار صد سال بود نخوابیده بودم.... کلی کار دانشگاه ریخته بود سرم ولی بیشترشو انجام نداده بودم..
تصمیم گرفتم به دوستم «سانهه» زنگ بزنم..... ترسیدم بر نداره چون ساعت 12 شب بود... به هر حال زنگ زدم... برخلاف انتظارم صدای نازک پسرونه ای جواب داد
گفت:«سلام جین یونگ کاری داشتی؟»
اسم منو از کجا میدونه؟؟؟؟؟
گفتم:«سلام سانهه خونست؟ ببخشید اصن من شما رو می شناسم؟»
گفت:«عااا من برادر بزرگتر سانهه هستم، سانهه نمیتونه حرف بزنه چون توی اتاقشه داره با کامپیوترش کار میکنه... به نظر میرسه درحال تموم کردن پروژه ی دانشگاهشه»
گفتم:« اوک مرسی... کی میتونه جواب بده؟»
گفت:«فک میکنم امروز دیگه نتونه جواب بده.... امیدوارم توی دانشگاه بتونین همو ببینین»
به نظر میرسید میلی به ادامه ی بحث نداشت پس خداحافظی کردم و با بی میلی گوشیمو پرت کردم رو بالشم...
فکرم رفت سراغ داداش بزرگتر سانهه.... یعنی همون فرزند ارشد خونواده ی پولدار پارک... یعنی همون برادر صمیمی ترین دوستم؛ برادر درسخون ترین و زرنگ ترین دانشجوی کلاس...
احساس میکردم برادرش عصبیه ولی امروز بچه های دانشگاه میگفتن زیادی مهربون و کیوته اما من اینطور راجبش فک نمیکردم....
ظاهرا اونا برادر سانهه رو توی پارتی که دیروز خونشون گرفته بودن دیدنش.... مامانم نذاشت من برم ولی خودم خیلی دوست داشتم اونجا باشم...
یهو یاد فردا افتادم... پروژه ی دانشگاهم چی؟ سانهه تنها کسی بود که میتونست کمکم کنه.... الان با چه رویی برم پیش استاد فیزیکمون و بگم تکلیفو انجام ندادم؟؟
تا دوماه پیش وقت داشتیم... قبلا هم دوتا پروژه ی ناتموم دیگه داشتم که با این میشه سه تا.... اخراجم نکنن خیلیه...... اونوقت من دارم به داداش سانهه فک میکنم که چه اخلاقی داره...
وای خدااااا!!!! فهمیدم خیلی بدبختم چون فردا باید پروژه ای رو تحویل میدادم که اندازه ی نصف نمره ی امتحانمون ارزش داشت...!
شرط پارت بعد: 10 لایک، 1k ویو💙
#جیمین #JIMIN #پارک_جیمین #فیک #فن_فیک #فیک_جیمین #کره_جنوبی #بی_تی_اس #i_love_you_jimin #فیک_بی_تی_اس #fake #جیمین_نفر_بعدی_نیست
خودمو به زور روی تخت انداختم... خیلی خسته بودم انگار صد سال بود نخوابیده بودم.... کلی کار دانشگاه ریخته بود سرم ولی بیشترشو انجام نداده بودم..
تصمیم گرفتم به دوستم «سانهه» زنگ بزنم..... ترسیدم بر نداره چون ساعت 12 شب بود... به هر حال زنگ زدم... برخلاف انتظارم صدای نازک پسرونه ای جواب داد
گفت:«سلام جین یونگ کاری داشتی؟»
اسم منو از کجا میدونه؟؟؟؟؟
گفتم:«سلام سانهه خونست؟ ببخشید اصن من شما رو می شناسم؟»
گفت:«عااا من برادر بزرگتر سانهه هستم، سانهه نمیتونه حرف بزنه چون توی اتاقشه داره با کامپیوترش کار میکنه... به نظر میرسه درحال تموم کردن پروژه ی دانشگاهشه»
گفتم:« اوک مرسی... کی میتونه جواب بده؟»
گفت:«فک میکنم امروز دیگه نتونه جواب بده.... امیدوارم توی دانشگاه بتونین همو ببینین»
به نظر میرسید میلی به ادامه ی بحث نداشت پس خداحافظی کردم و با بی میلی گوشیمو پرت کردم رو بالشم...
فکرم رفت سراغ داداش بزرگتر سانهه.... یعنی همون فرزند ارشد خونواده ی پولدار پارک... یعنی همون برادر صمیمی ترین دوستم؛ برادر درسخون ترین و زرنگ ترین دانشجوی کلاس...
احساس میکردم برادرش عصبیه ولی امروز بچه های دانشگاه میگفتن زیادی مهربون و کیوته اما من اینطور راجبش فک نمیکردم....
ظاهرا اونا برادر سانهه رو توی پارتی که دیروز خونشون گرفته بودن دیدنش.... مامانم نذاشت من برم ولی خودم خیلی دوست داشتم اونجا باشم...
یهو یاد فردا افتادم... پروژه ی دانشگاهم چی؟ سانهه تنها کسی بود که میتونست کمکم کنه.... الان با چه رویی برم پیش استاد فیزیکمون و بگم تکلیفو انجام ندادم؟؟
تا دوماه پیش وقت داشتیم... قبلا هم دوتا پروژه ی ناتموم دیگه داشتم که با این میشه سه تا.... اخراجم نکنن خیلیه...... اونوقت من دارم به داداش سانهه فک میکنم که چه اخلاقی داره...
وای خدااااا!!!! فهمیدم خیلی بدبختم چون فردا باید پروژه ای رو تحویل میدادم که اندازه ی نصف نمره ی امتحانمون ارزش داشت...!
شرط پارت بعد: 10 لایک، 1k ویو💙
#جیمین #JIMIN #پارک_جیمین #فیک #فن_فیک #فیک_جیمین #کره_جنوبی #بی_تی_اس #i_love_you_jimin #فیک_بی_تی_اس #fake #جیمین_نفر_بعدی_نیست
۶.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.