من اونی که فکر میکنی نیستم
"من اونی که فکر میکنی نیستم!"
Part 5
•فردا صبح•
"ویو لیونا"
صبح شده بود و دوباره باید میرفتم سرکار...پاشدم و کارای همیشگیمو انجام دادم،صبحونمو نخورده راه افتادم چون کارام زیاد شده بود و پرونده ها همینطوری میرختن سرم...همینطور باید پرونده هارو برای سوجین میفرستادم؛ ولی خودم وقت نداشتم پس به یکی دیگه باید میدادم تا ببره بهش بده..
سوار ماشینم شدم و راه افتادم..
به شرکت رسیدم و تا خواستم برم یهو با یکی برخورد کردم و پرونده هایی که دستم بود پخش زمین شد...
سرم رو از زمین برداشتم که با پسری جذاب و خوشتیپ مواجه شدم...
تهیونگ: وای ببخشید...الان جمعشون میکنم
لیونا:نه ممنون نیازی نیست خودم جمعشون میکنم...
و نشستم رو زمین تا پرونده هارو جمع کنم...خدا خدا میکردم که اون مرد کاغذی که توش درباره ی سهامداری بود رو نبینه...وگرنه کارم تموم میشد
تهیونگ: عام شما احیانا خانم کیم لیونا نیستید؟دستیار جدید رئیس کیم؟
لیونا: عم..بله خودم هستم..شما؟
تهیونگ: من کیم تهیونگم،برادر جین
لیونا: اوه واقعا؟از آشنایی باهاتون خوشحالم...رئیس کیم تاحالا حرفی از شما نزده بود...
تهیونگ: اره توی شرکت مثل همکارا هستیم ولی بیرون از شرکت و کار برادر
لیونا: آهااان..خیلی ممنونم بابت اینکه کمکم کردید
تهیونگ:خواهش میکنم...موفق باشی!
لیونا: همچنین!خدانگهدار..!
"ویو تهیونگ"
میخواستم برم پیش جین که یهو با یه جسم ظریف ولی خوشگل و جذاب برخورد کردم..یهو همه ی کاغذا و پرونده هایی که تو دستش بود رو زمین پخش شد...سرشو آورد بالا و باهاش چشم تو چشم شدم...اوه این همون دخترس! کیم لیونا! خب باید بگم سلیقه جین برای انتخاب همچین دستیاری حرف نداره!
بعد از برخورد باهاش کمکش کردم که پرونده هاشو جمع کنه...ولی یکی از اون کاغذا توجهمو جلب کرد...
• #kimseokjin #seokjin #jin #bts #oneshot #fic #سوکجین #جین #بی_تی_اس #فیک #وانشات
Part 5
•فردا صبح•
"ویو لیونا"
صبح شده بود و دوباره باید میرفتم سرکار...پاشدم و کارای همیشگیمو انجام دادم،صبحونمو نخورده راه افتادم چون کارام زیاد شده بود و پرونده ها همینطوری میرختن سرم...همینطور باید پرونده هارو برای سوجین میفرستادم؛ ولی خودم وقت نداشتم پس به یکی دیگه باید میدادم تا ببره بهش بده..
سوار ماشینم شدم و راه افتادم..
به شرکت رسیدم و تا خواستم برم یهو با یکی برخورد کردم و پرونده هایی که دستم بود پخش زمین شد...
سرم رو از زمین برداشتم که با پسری جذاب و خوشتیپ مواجه شدم...
تهیونگ: وای ببخشید...الان جمعشون میکنم
لیونا:نه ممنون نیازی نیست خودم جمعشون میکنم...
و نشستم رو زمین تا پرونده هارو جمع کنم...خدا خدا میکردم که اون مرد کاغذی که توش درباره ی سهامداری بود رو نبینه...وگرنه کارم تموم میشد
تهیونگ: عام شما احیانا خانم کیم لیونا نیستید؟دستیار جدید رئیس کیم؟
لیونا: عم..بله خودم هستم..شما؟
تهیونگ: من کیم تهیونگم،برادر جین
لیونا: اوه واقعا؟از آشنایی باهاتون خوشحالم...رئیس کیم تاحالا حرفی از شما نزده بود...
تهیونگ: اره توی شرکت مثل همکارا هستیم ولی بیرون از شرکت و کار برادر
لیونا: آهااان..خیلی ممنونم بابت اینکه کمکم کردید
تهیونگ:خواهش میکنم...موفق باشی!
لیونا: همچنین!خدانگهدار..!
"ویو تهیونگ"
میخواستم برم پیش جین که یهو با یه جسم ظریف ولی خوشگل و جذاب برخورد کردم..یهو همه ی کاغذا و پرونده هایی که تو دستش بود رو زمین پخش شد...سرشو آورد بالا و باهاش چشم تو چشم شدم...اوه این همون دخترس! کیم لیونا! خب باید بگم سلیقه جین برای انتخاب همچین دستیاری حرف نداره!
بعد از برخورد باهاش کمکش کردم که پرونده هاشو جمع کنه...ولی یکی از اون کاغذا توجهمو جلب کرد...
• #kimseokjin #seokjin #jin #bts #oneshot #fic #سوکجین #جین #بی_تی_اس #فیک #وانشات
- ۱۰.۸k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط