Part30
Part30
سویا ویو
نمیدونم چطوری چشمام گرم شد و خوابم برد
یونگی ویو: بیدار شدم دیدم ساعت ۳ نصف شبه وای چقدر خوابیدم اومدم بیام بیرون که برم خونه که دیدم بوی قهوه میاد اومدم از اتاق بیرون و با چهره غرق در خواب سویا مواجه شدم....چرا نرفته خونه؟ تا این ساعت اینجا چیکار میکرده؟...رفتم سمتش و برآید بلندش کردم و بردمش تو اتاق مخفی و خوابوندمش روی تخت و خواستم برم که یکی دستمو گرفت
سویا: میشه نری؟...( خواب الود)
یونگی: اوممممم.....
سویا: لطفا....من میترسم تنها...( خواب)
یونگی: نمی...
همین که خواستم چیزی بگم دستم و کشید و افتام رو تخت کنارش...گفتم وقتی خوابش برد میرم ولی نه برگشت سمتم و محکم بغلم کرد حس عجیبی بود ضربان قلبم تند میزد نمیدونم چم شده بود منم بغلش کردم و نمیدونم کی خوابم برد....
سویا ویو
با برخورد پرتو های نور چشمام رو باز کردم و با چیزی که دیدم خوشکم زد فاصله صورت هامون خیلی کم بود و هم من و هم اون همو بغل کرده بودیم یه لحظه محو صورتش شدم چرا؟ چرا تو انقدر نازی؟ پیشی....چی گفتم پیشی😂 خوب راست میگم شبیه گربه هاست تازه وقتی میخوابه بیشتر شبیه گربه ها میشه....چند تا تار مو توی صورتش بود ناخداگاه دستم رفت طرف صورتشو و موهارو کنار زدم دستمو یکی یک روی اجزای صورتش میکشیدم که رسیدم به لباش آروم دستمو کشیدم روی لباش که دستمو بوسید و چشماشو باز کردم...وای خاک تو سرممممم
سریع یه جیغ کشیدم و هولش دادم عقب که از تخت افتاد پایین وای بد تر شد
یونگی: چته بابا؟
سویا: وای ببخشید شرمنده من بد خوابم
یونگی: چیکار به بد خوابیت دارم کمرم شکست
سویا: وای خوبید؟ چی شدید؟
........
ادامه دارد.....
سویا ویو
نمیدونم چطوری چشمام گرم شد و خوابم برد
یونگی ویو: بیدار شدم دیدم ساعت ۳ نصف شبه وای چقدر خوابیدم اومدم بیام بیرون که برم خونه که دیدم بوی قهوه میاد اومدم از اتاق بیرون و با چهره غرق در خواب سویا مواجه شدم....چرا نرفته خونه؟ تا این ساعت اینجا چیکار میکرده؟...رفتم سمتش و برآید بلندش کردم و بردمش تو اتاق مخفی و خوابوندمش روی تخت و خواستم برم که یکی دستمو گرفت
سویا: میشه نری؟...( خواب الود)
یونگی: اوممممم.....
سویا: لطفا....من میترسم تنها...( خواب)
یونگی: نمی...
همین که خواستم چیزی بگم دستم و کشید و افتام رو تخت کنارش...گفتم وقتی خوابش برد میرم ولی نه برگشت سمتم و محکم بغلم کرد حس عجیبی بود ضربان قلبم تند میزد نمیدونم چم شده بود منم بغلش کردم و نمیدونم کی خوابم برد....
سویا ویو
با برخورد پرتو های نور چشمام رو باز کردم و با چیزی که دیدم خوشکم زد فاصله صورت هامون خیلی کم بود و هم من و هم اون همو بغل کرده بودیم یه لحظه محو صورتش شدم چرا؟ چرا تو انقدر نازی؟ پیشی....چی گفتم پیشی😂 خوب راست میگم شبیه گربه هاست تازه وقتی میخوابه بیشتر شبیه گربه ها میشه....چند تا تار مو توی صورتش بود ناخداگاه دستم رفت طرف صورتشو و موهارو کنار زدم دستمو یکی یک روی اجزای صورتش میکشیدم که رسیدم به لباش آروم دستمو کشیدم روی لباش که دستمو بوسید و چشماشو باز کردم...وای خاک تو سرممممم
سریع یه جیغ کشیدم و هولش دادم عقب که از تخت افتاد پایین وای بد تر شد
یونگی: چته بابا؟
سویا: وای ببخشید شرمنده من بد خوابم
یونگی: چیکار به بد خوابیت دارم کمرم شکست
سویا: وای خوبید؟ چی شدید؟
........
ادامه دارد.....
۴۰۶
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.