گاهی از خودمان میپرسیم دوست داشتن به چه دردمان میخورد

گاهی از خودمان می‌پرسیم: دوست داشتن به چه دردمان می‌خورد؟
راستش به راحتی می‌شود به این سوال جواب داد: هیچ!
و راستش در واقعیت هم دوست داشتن چندان به درد کسی نمی‌خورد.
فقط بعضی شب‌ها هست که آدم حس می‌کند هیچ چیز برایش باقی نمانده است: نه توان تلاشی، نه طاقت صبری، و نه حوصله و امیدی. در منتهی‌الیه چنین بن‌بستی، چند قدم مانده به وضعیتی که نام «استیصال محض» به آن برازنده است، دو کلمه از پوست سیاه و بی‌جان شب بیرون می‌افتد:
- دوستت دارم.
دو کلمه‌ی مشخصن به‌دردنخور،انتزاعی و مبهم، اما آخرین دو رگ زنده‌ای انگار، که روح خسته و محتضر ما را به کالبد حیات متصل نگه می‌دارد.
دو کلمه‌ای که گاهی روح ما را از مردن نجات می‌دهد.
دیدگاه ها (۴)

#آغوش تو #عبادتگاهی ست بی #طواف

#چشمانت را ببندبا #لبهایت حرفهای #بسیار دارم

شب را دوست دارمچون آغوش تو را داردصبح را دوست دارمچون بیداری...

و آغوشِ تو بودکه ثابت کرد ... گاهی در حصار دستان کسی بودن .....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط