Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮²²
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
آجوما : کجا بری دخترم ...خانم گفتن دادستان پارک رو به همراه همسرشون امشب شام دعوت کنم !
[پرش زمانی به شب]
دادستان کل پارک و همسرش وکیل شین ، فرمانده کل ارتش جئون و همسرش وزیر دفاع لی (میخواستم مادر کوک رو وزیر ارشاد و اسلامی کنم اما گفتم کره ایا از این چیزا ندارن ○-○)همراه با فرزندانشون دور میز نشسته بودند ...
پدر مویون و جیمین :خب بچه ها من و دوست قدیمیم جئون تصمیم گرفتیم که برای ارتباط بهتر خانوادگی و داشتن یک وارث که کل قدرت سیاسی و ثروت خانواده جئون پارک به اون برسه ...جونگکوک و مویون وَ جیمین و یومی مزدوج بشن ...!
پدر جونگکوک و یومی :نظر شما چیه ؟
جونگکوک که از اتفاق بین یومی و هون و جیمین خبر داشت گفت :من و مویون به شخصه از این موضوع خوشحالیم اما یومی و هیونگ ...
این حرفها فرصت خوبی بود تا جیمین تکلیفش مشخص بشه ...
وقتی بحث ازدواج بود دیگه خبری از خیانت نبود مخصوصا زمانی که یومی خواستش نجات از این برزخ بود و این خواست پدراشون بود...در هر صورت اجازه مخالفت نداشتند پس چه بهتر که با علاقه با هم ازدواج کنن...
جیمین :منم موافقم !
عشق ...عشق ...عشق !
این کلمه سه حرفی مزخرف تو سرم هی تکرار میشد ...
مگر من عاشق تو نشدم ؟
پس چرا حالا که تغییر کردی برایت جان میدهم ؟
عذاب دادن من ... شکایت کردن از من و همینطور قدر مرا ندانستن از ویژگی های بارز توست ...عشق من !
#Park_Jiyoon
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.