الان رفتم سر کوچه سطل آشغالو خالی کنم چشمم خورد به یه صح

الان رفتم سر کوچه سطل آشغالو خالی کنم، چشمم خورد به یه صحنه ی دردناک بغضم گرفت...
خیلی نامردی مامان!
موز می‌خورید به من نمیگید؟!.
.
. تجویز دارو برای شب امتحان
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

سه بسته خاک برات نوشتم هر هشت ساعت می‌ریزی رو سرت!
دیدگاه ها (۳)

یکی از فانتزیام اینه که مخاطب خاصمو ببرم خونه با خانواده بشی...

قدیما یکسیبوده بش میگفتن مرد زندگی،،،،بحق جیزای ندیده نشنیده...

ﺍﻻﻥ ﺗﻮ ﺫﻫﻦ دانشجوهای ﻭﺭﻭﺩﯼ ۹۳ﺍﯼ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺁﺭﻩ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ ...

! رفیقم تو فیس‌بوک نوشته که ما حاضریم پول بذاریم تا قرارداد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط