فصل دوم پارت هفتم
### فصل دوم | پارت هفتم
نویسنده: Ghazal
درِ اتاق که بسته شد، انگار دنیا هم ساکت شد. فقط صدای نفسهای سنگین و ضربان قلبهای تند بود که فضا رو پر میکرد. نور کمرنگ لامپهای کنار تخت، پو**ست همه رو طلایی کرده بود؛ مثل یه نقاشی قدیمی که تازه زنده شده باشه.
ات وسط تخ*ت بزرگ شاهنشانه نشسته بود، زانوها رو بغل کرده بود و با چشمای گشاد بهشون نگاه میکرد. لبا**س خواب نازک حر*یرش زیر نور میدرخشید و هر نفس که میکشید، سینهش بالا و پایین میرفت.
نامجون اول جلو اومد. همیشه همینطور بود؛ رهبر، راهنما، کسی که همهچیز رو کنترل میکرد. آهسته کنارش نشست، انگشتش رو زیر چونهی ات گذاشت و سرش رو بالا آورد تا چشم تو چشم بشن.
«نگاه کن به من.»
صداش آروم بود، ولی دستور بود.
«از امشب دیگه هیچ مرزی نیست. هیچ قانونی. فقط ما و تو.»
ات ل»»بش رو گاز گرفت و سر تکون داد. نامجون لبخند کمرنگی زد، بعد خم شد و لباش رو گذاشت رو لبای ات. بوسهش عمیق بود، آروم، مثل اینکه میخواست همهی دو سال انتظار رو یه جا خالی کنه. زبانش آروم لب به لبش کشیده شد و ات ناخودآگاه نالهی ریزی کرد.
دستای جونگکوک از پشت دور کمرش حلقه شد. نفس داغش پشت گردن**ش.
«هیچوقت اینقدر قشنگ نبودی، نوزاد.»
دندوناش آروم پوست گر#دنش رو گاز گرفت، بعد لباش رو همونجا گذاشت و مکید. علامت قرمز رنگی که تا صبح میموند.
تهیونگ که تا اون لحظه فقط نگاه میکرد، دیگه ط*»اقت نیاورد. زانو زد رو تخ٪ت، دستش رو گذاشت رو ران ات و آروم بالا کشید. انگشتاش زیر لبهی شورت حر*یرش رفت و ات نفسش بند اومد.
«میتونم؟»
صداش گرفته و لرزون بود. ات فقط سر تکون داد. تهیونگ لبخند زد، اون لبخند شیطانی که همیشه قلب ات رو میلر#زوند، بعد سرش رو پایین آورد و لبا»» ش رو گذاشت رو پوست داخل رانش. بو«#سههای خیس و گرم، یکی یکی بالاتر… تا جایی که ات دستش رو تو موهای تهیونگ فرو کرد و آروم کشید.
جیمین کنارش دراز کشید، صورتش رو نزدیک صورت ات آورد و با صدای نرم گفت:
«دلم برات تنگ شده بود… دو سال تمام فقط فکر همین لحظه بودم.»
بعد لباش رو گرفت و بو«*سید. بوسهش فرق داشت؛ شیرین، بازیگ«وش، پر از حسرت. زبا»»نش با زب&ان ات بازی میکرد، انگار میخواست همهی حرفایی که نزده بود رو با بو**سه بگه.
جین از اون طرف اومد، لبا**س خواب ات رو از شونههاش پایین کشید. دستای گرمش رو پوست لخ#٪ت کم*رش کشیده شد.
«قشنگترین چیزی که تا حالا دیدم…»
لباش رو گذاشت رو شونهش، بعد گرد««نش، بعد پایینتر… تا جایی که نفس ات تندتر شد.
شوگا هنوز یه گوشه ایستاده بود و نگاه میکرد. مثل همیشه ساکت، ولی چشماش پر از آتیش بود. ات نگاهش کرد، با التماس. شوگا نفس عمیقی کشید، بعد آروم جلو اومد. کنار تخت ایستاد، دستش رو دراز کرد و انگشتاش رو لای موهای ات برد. مح«کم کشید تا سر ات عقب رفت و گردن٪ش کاملاً باز شد.
خم شد و تو گوشش زمزمه کرد:
«میدونی چند بار تو خواب تصور کردم که این گر#دن رو میبوسم و تو فقط اسم منو جیغ میکشی؟»
لبا#ش رو گذاشت رو نبض گردنش، مکید، گاز گرفت، تا جایی که ات واقعاً آه کشید و اسم شوگا رو با لرزش گفت.
جیهوپ که تا اون لحظه فقط موهاش رو نوازش میکرد، حالا کامل پشتش بود. لباسش رو درآورد و پوست داغ سینهش رو به پشت ات چسبوند. دستاش دور سینههاش حلقه شد، آروم فشار داد، انگشتاش نوک سینههاش رو پیدا کرد و چرخوند.
«میدونی چقدر دلم میخواست این کارو جلوی همه انجام بدم؟ که همه بدونن تو مال کی هستی؟»
ات دیگه نمیتونست فکر کنه. بدنش داشت میلرزید، نفساش تند، چشماش پر از اشک لذت. نامجون لباسش رو کامل درآورد، بعد لباسای خودش رو. بدن قوی و خطدارش زیر نور برق زد. ات ناخودآگاه دستش رو دراز کرد و انگشتاش رو رو خطوط شکمش کشید.
نامجون دستش رو گرفت، بوسید، بعد آروم ات رو به عقب هل داد تا کامل دراز بکشه. هفت جفت دست، هفت جفت لب، هفت نفس داغ… همه روی بدنش بودن.
جونگکوک لب ای ات رو گرفت، تهیونگ بین پاهاش بود و با زبانش دیوونهش میکرد، جیمین و جین هر کدوم یه سینهش رو میبوسیدند، جیهوپ موهاش رو میکشید و گردنش رو میلیسید، شوگا انگشتاش رو تو دست ات قفل کرد و محکم فشار داد، و نامجون… نامجون آروم واردش شد.
ات جیغ کوتاهی کشید، ولی جونگکوک فوری لباش رو بست و بوسیدش تا ساکت بشه. نامجون آروم حرکت کرد، عمیق، کنترلشده، تا ات بهش عادت کنه. بعد سرعتش رو بیشتر کرد.
ات دیگه نمیدونست کجاست. فقط حس میکرد. حس گرمای بدنهاشون، بوی پوستشون، صدای نالههاشون که با نالههای خودش قاطی شده بود.
ادامه دارد.
دوستان ببخشید اگه تغییراتی توش دادم خودنون مچش کنید دوستتون دارم فقط بخاطر شما پارت ها رو طولانی کردم ♥.
نویسنده: Ghazal
درِ اتاق که بسته شد، انگار دنیا هم ساکت شد. فقط صدای نفسهای سنگین و ضربان قلبهای تند بود که فضا رو پر میکرد. نور کمرنگ لامپهای کنار تخت، پو**ست همه رو طلایی کرده بود؛ مثل یه نقاشی قدیمی که تازه زنده شده باشه.
ات وسط تخ*ت بزرگ شاهنشانه نشسته بود، زانوها رو بغل کرده بود و با چشمای گشاد بهشون نگاه میکرد. لبا**س خواب نازک حر*یرش زیر نور میدرخشید و هر نفس که میکشید، سینهش بالا و پایین میرفت.
نامجون اول جلو اومد. همیشه همینطور بود؛ رهبر، راهنما، کسی که همهچیز رو کنترل میکرد. آهسته کنارش نشست، انگشتش رو زیر چونهی ات گذاشت و سرش رو بالا آورد تا چشم تو چشم بشن.
«نگاه کن به من.»
صداش آروم بود، ولی دستور بود.
«از امشب دیگه هیچ مرزی نیست. هیچ قانونی. فقط ما و تو.»
ات ل»»بش رو گاز گرفت و سر تکون داد. نامجون لبخند کمرنگی زد، بعد خم شد و لباش رو گذاشت رو لبای ات. بوسهش عمیق بود، آروم، مثل اینکه میخواست همهی دو سال انتظار رو یه جا خالی کنه. زبانش آروم لب به لبش کشیده شد و ات ناخودآگاه نالهی ریزی کرد.
دستای جونگکوک از پشت دور کمرش حلقه شد. نفس داغش پشت گردن**ش.
«هیچوقت اینقدر قشنگ نبودی، نوزاد.»
دندوناش آروم پوست گر#دنش رو گاز گرفت، بعد لباش رو همونجا گذاشت و مکید. علامت قرمز رنگی که تا صبح میموند.
تهیونگ که تا اون لحظه فقط نگاه میکرد، دیگه ط*»اقت نیاورد. زانو زد رو تخ٪ت، دستش رو گذاشت رو ران ات و آروم بالا کشید. انگشتاش زیر لبهی شورت حر*یرش رفت و ات نفسش بند اومد.
«میتونم؟»
صداش گرفته و لرزون بود. ات فقط سر تکون داد. تهیونگ لبخند زد، اون لبخند شیطانی که همیشه قلب ات رو میلر#زوند، بعد سرش رو پایین آورد و لبا»» ش رو گذاشت رو پوست داخل رانش. بو«#سههای خیس و گرم، یکی یکی بالاتر… تا جایی که ات دستش رو تو موهای تهیونگ فرو کرد و آروم کشید.
جیمین کنارش دراز کشید، صورتش رو نزدیک صورت ات آورد و با صدای نرم گفت:
«دلم برات تنگ شده بود… دو سال تمام فقط فکر همین لحظه بودم.»
بعد لباش رو گرفت و بو«*سید. بوسهش فرق داشت؛ شیرین، بازیگ«وش، پر از حسرت. زبا»»نش با زب&ان ات بازی میکرد، انگار میخواست همهی حرفایی که نزده بود رو با بو**سه بگه.
جین از اون طرف اومد، لبا**س خواب ات رو از شونههاش پایین کشید. دستای گرمش رو پوست لخ#٪ت کم*رش کشیده شد.
«قشنگترین چیزی که تا حالا دیدم…»
لباش رو گذاشت رو شونهش، بعد گرد««نش، بعد پایینتر… تا جایی که نفس ات تندتر شد.
شوگا هنوز یه گوشه ایستاده بود و نگاه میکرد. مثل همیشه ساکت، ولی چشماش پر از آتیش بود. ات نگاهش کرد، با التماس. شوگا نفس عمیقی کشید، بعد آروم جلو اومد. کنار تخت ایستاد، دستش رو دراز کرد و انگشتاش رو لای موهای ات برد. مح«کم کشید تا سر ات عقب رفت و گردن٪ش کاملاً باز شد.
خم شد و تو گوشش زمزمه کرد:
«میدونی چند بار تو خواب تصور کردم که این گر#دن رو میبوسم و تو فقط اسم منو جیغ میکشی؟»
لبا#ش رو گذاشت رو نبض گردنش، مکید، گاز گرفت، تا جایی که ات واقعاً آه کشید و اسم شوگا رو با لرزش گفت.
جیهوپ که تا اون لحظه فقط موهاش رو نوازش میکرد، حالا کامل پشتش بود. لباسش رو درآورد و پوست داغ سینهش رو به پشت ات چسبوند. دستاش دور سینههاش حلقه شد، آروم فشار داد، انگشتاش نوک سینههاش رو پیدا کرد و چرخوند.
«میدونی چقدر دلم میخواست این کارو جلوی همه انجام بدم؟ که همه بدونن تو مال کی هستی؟»
ات دیگه نمیتونست فکر کنه. بدنش داشت میلرزید، نفساش تند، چشماش پر از اشک لذت. نامجون لباسش رو کامل درآورد، بعد لباسای خودش رو. بدن قوی و خطدارش زیر نور برق زد. ات ناخودآگاه دستش رو دراز کرد و انگشتاش رو رو خطوط شکمش کشید.
نامجون دستش رو گرفت، بوسید، بعد آروم ات رو به عقب هل داد تا کامل دراز بکشه. هفت جفت دست، هفت جفت لب، هفت نفس داغ… همه روی بدنش بودن.
جونگکوک لب ای ات رو گرفت، تهیونگ بین پاهاش بود و با زبانش دیوونهش میکرد، جیمین و جین هر کدوم یه سینهش رو میبوسیدند، جیهوپ موهاش رو میکشید و گردنش رو میلیسید، شوگا انگشتاش رو تو دست ات قفل کرد و محکم فشار داد، و نامجون… نامجون آروم واردش شد.
ات جیغ کوتاهی کشید، ولی جونگکوک فوری لباش رو بست و بوسیدش تا ساکت بشه. نامجون آروم حرکت کرد، عمیق، کنترلشده، تا ات بهش عادت کنه. بعد سرعتش رو بیشتر کرد.
ات دیگه نمیدونست کجاست. فقط حس میکرد. حس گرمای بدنهاشون، بوی پوستشون، صدای نالههاشون که با نالههای خودش قاطی شده بود.
ادامه دارد.
دوستان ببخشید اگه تغییراتی توش دادم خودنون مچش کنید دوستتون دارم فقط بخاطر شما پارت ها رو طولانی کردم ♥.
- ۶.۳k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط