با امروزسالهاست که رفته ای
با امروزسالهاست که رفته ای
باورِ من را
همراه با لباس هایت
در چمدانِ قهوهای چهار خانه ات جا دادی
و رفتی
... عکسم خودش را از آغوش عکسِ تو بیرون میکشد
و مینشیند روبرویِ جای خالیِ تو
رسالت تو این بود
که با یک فنجان قهوه
روبرویم بنشینی
و بگذاری تقسیم شوم در سطح بودن تو
با امروز هنوز خیلی مانده
تا آغوش گرمِ تو
تا گپ زدنها ... حیاطِ پشتی ... سیگار کشیدن ها
تا عکسهای جدید
خیلی مانده تا به هم رسیدن
اما
با محاسباتِ من
یک روز تو میآیی
باورِ من را
همراه با لباس هایت
در چمدانِ قهوهای چهار خانه ات جا دادی
و رفتی
... عکسم خودش را از آغوش عکسِ تو بیرون میکشد
و مینشیند روبرویِ جای خالیِ تو
رسالت تو این بود
که با یک فنجان قهوه
روبرویم بنشینی
و بگذاری تقسیم شوم در سطح بودن تو
با امروز هنوز خیلی مانده
تا آغوش گرمِ تو
تا گپ زدنها ... حیاطِ پشتی ... سیگار کشیدن ها
تا عکسهای جدید
خیلی مانده تا به هم رسیدن
اما
با محاسباتِ من
یک روز تو میآیی
- ۲۳۰
- ۲۶ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط