سناریو توله سگ های قهرمان ورژن ورژن txt
سناریو (توله سگ های قهرمان) ورژن ورژن txt
پارت ۱
راوی:
خب میخوام اولش رو یکم براتون خلاصه کنم داستان اینجوری هست که یه موجود فضایی به نام زِتا خیلی اتفاقی به زمین میاد و چند نفر اون رو به یک آزمایش گاه خیلی بزرگ میبرن و براش چندتا سگ میارن و اون به اون سگ ها قدرت های مختلف میده اسم سگ ها (هَگز، لونا، اُتیس و چَنپ) هست. توی داستان با قدرت هاشون آشنا میشین. و سگا میتونن باهم حرف بزنن ولی آدم ها متوجه حرف هاشون نمیشن.
(توی اتاقی که اونا زندانی بودن)
چَنپ:کاشکی میتونستیم از اینجا بریم بیرون.
اُتیس: مطمئنی نقشه فرارت از اینجا کار میکنه زِتا؟
لونا: متوجه شدیم زِتا منم خیلی دوست دارم از اینجا برم و برم خونه.
هَگز: من نمی گم نقشه ها هیچ ایرادی نمیتونن داشته باشن ولی ارزشش رو داره.
اُتیس: بنظرم چیزی رو از دست نمیدیم.
لونا: بچه ها یسری صدا داره میاد... اوه دارن میان.!
هَگز: بچه ها وقت فکر کردن نداریم.
چَنپ: برو تو کارش.
راوی:
اونا داشتن فرار میکردن ولی گیر افتادن سگ ها فرار کردن ولی باهم قرار گذاشتن که دوباره برگردن و زِتا رو نجات بدن. و اما بشنویم از اوضاع اعضای تی اکس تی و تانیا در شهر.
(توی مغازه ناپدری یونجون)
ناپدریش: نکنه میخوای این سیدی رو هم نسیه برداری رفیق؟
یونجون: ایششش بابا تابستونه بزار یکم تفریح کنم.!
ناپدریش: خب نظرت چیه امروز از تابستونت رو مراقب خواهر کوچکترت باشی؟ فقط یادت نره که پوشکش رو عوض کنی. (رفت)
یونجون: آجی اگه من رو دوست داری خودت رو نگه دار.!
(توی قایق پدربزرگ بومگیو)
بومگیو: صبح بخیر پدربزرگ.
پدربزرگش: صبح بخیر پسرم.
بومگیو: پدربزرگ امروز هم کلاس جغرافیا برگزار میکنی؟
پدربزرگش: آره.. تو هم میایی دیگه؟
بومگیو: معلومه که اره.. اوه من باید برم خداحافظ.
پدربزرگش: خداحافظ مراقب باش.
بومگیو: باشه.
(توی خونه سوبین و پدرش)
سوبین: بابا...بابا....پاشو دیگه ناسلامتی افسر پلیسی بعد دیر بیدار میشی؟
پدرش: ببخشید پسرم .. راستی امروز کجا میری؟
سوبین: راستش امروز میرم دامپزشکی پیش سوهو(تو ادامه داستان با سوهو آشنا میشین)
پدرش: عالیه راستی سلام من رو هم برسون.
سوبین: باشه خداحافظ.
پدرش : خداحافظ.
(توی خونه تانیا و مادرش)
مادرش: تانیا پاشو.. زود باش.
تانیا: ایششش مامان آخه چرا منم باید بیام رستوران. ؟
مادرش: چون باید بیایی کمکم کنی .. حالا هم بدو.
تانیا: اهه... باشه!
سلام سلام توت فرنگی های من🍓🍓🍓
چطورین؟ بچه ها توی کامنت ها بگید که ادامه بدم یا نه و لطفا لایک ها رو به۸ و کامنت ها رو به ۴ برسونید. باییی💗💗💗
پارت ۱
راوی:
خب میخوام اولش رو یکم براتون خلاصه کنم داستان اینجوری هست که یه موجود فضایی به نام زِتا خیلی اتفاقی به زمین میاد و چند نفر اون رو به یک آزمایش گاه خیلی بزرگ میبرن و براش چندتا سگ میارن و اون به اون سگ ها قدرت های مختلف میده اسم سگ ها (هَگز، لونا، اُتیس و چَنپ) هست. توی داستان با قدرت هاشون آشنا میشین. و سگا میتونن باهم حرف بزنن ولی آدم ها متوجه حرف هاشون نمیشن.
(توی اتاقی که اونا زندانی بودن)
چَنپ:کاشکی میتونستیم از اینجا بریم بیرون.
اُتیس: مطمئنی نقشه فرارت از اینجا کار میکنه زِتا؟
لونا: متوجه شدیم زِتا منم خیلی دوست دارم از اینجا برم و برم خونه.
هَگز: من نمی گم نقشه ها هیچ ایرادی نمیتونن داشته باشن ولی ارزشش رو داره.
اُتیس: بنظرم چیزی رو از دست نمیدیم.
لونا: بچه ها یسری صدا داره میاد... اوه دارن میان.!
هَگز: بچه ها وقت فکر کردن نداریم.
چَنپ: برو تو کارش.
راوی:
اونا داشتن فرار میکردن ولی گیر افتادن سگ ها فرار کردن ولی باهم قرار گذاشتن که دوباره برگردن و زِتا رو نجات بدن. و اما بشنویم از اوضاع اعضای تی اکس تی و تانیا در شهر.
(توی مغازه ناپدری یونجون)
ناپدریش: نکنه میخوای این سیدی رو هم نسیه برداری رفیق؟
یونجون: ایششش بابا تابستونه بزار یکم تفریح کنم.!
ناپدریش: خب نظرت چیه امروز از تابستونت رو مراقب خواهر کوچکترت باشی؟ فقط یادت نره که پوشکش رو عوض کنی. (رفت)
یونجون: آجی اگه من رو دوست داری خودت رو نگه دار.!
(توی قایق پدربزرگ بومگیو)
بومگیو: صبح بخیر پدربزرگ.
پدربزرگش: صبح بخیر پسرم.
بومگیو: پدربزرگ امروز هم کلاس جغرافیا برگزار میکنی؟
پدربزرگش: آره.. تو هم میایی دیگه؟
بومگیو: معلومه که اره.. اوه من باید برم خداحافظ.
پدربزرگش: خداحافظ مراقب باش.
بومگیو: باشه.
(توی خونه سوبین و پدرش)
سوبین: بابا...بابا....پاشو دیگه ناسلامتی افسر پلیسی بعد دیر بیدار میشی؟
پدرش: ببخشید پسرم .. راستی امروز کجا میری؟
سوبین: راستش امروز میرم دامپزشکی پیش سوهو(تو ادامه داستان با سوهو آشنا میشین)
پدرش: عالیه راستی سلام من رو هم برسون.
سوبین: باشه خداحافظ.
پدرش : خداحافظ.
(توی خونه تانیا و مادرش)
مادرش: تانیا پاشو.. زود باش.
تانیا: ایششش مامان آخه چرا منم باید بیام رستوران. ؟
مادرش: چون باید بیایی کمکم کنی .. حالا هم بدو.
تانیا: اهه... باشه!
سلام سلام توت فرنگی های من🍓🍓🍓
چطورین؟ بچه ها توی کامنت ها بگید که ادامه بدم یا نه و لطفا لایک ها رو به۸ و کامنت ها رو به ۴ برسونید. باییی💗💗💗
- ۵۲
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط