تــکـــ پـــارتـــی تــهـــیـــونـــگــــ🌿💚
تــکـــ پـــارتـــی تــهـــیـــونـــگــــ🌿💚
(وقتی تولدتو یادش میره)
.
.
ات ویو
این چند روز تهیونگ سخت مشغول کار بود.. برای اهنگ جدیدش باید چند روز توی کمپانی میموند و من خیلی دلم براش تنگ شده... از یه طرفم ازش ناراحتم
چون امروز تولدمه و الان تقریبا ساعت ۱۲ نصفه شبه و اون گفت حتما روز تولدت میام و باهم جشن میگیریم... البته درکش میکنم اون نباید به خاطر یه تولد کاراش و ول کنه
ات: بی خیال... خوابم میاد
دراز کشیدمو با فکر و خیالات خودم خوابم برد.. ولی بعد از این که داشت یکم خوابم سنگین میشد دستی روی کمرم احساس کردم و با بالا پایین شدن تخت چشمام و باز کردم و به بغلم نگاه کردم
تهیونگ: چاگی... بیدارت کردم؟
ات: خوش اومدی... چه عجب بلاخرع دیدمت
تهیونگ: ببخشید واقعا... نمیتونستم بیام ولی سعی کردم زودتر تموم کنم
ات: عیب نداره.. بگیر بخواب(پشتش و کرد به تهیونگ و خوابید)
تهیونگ: ات.. چاگی تو باهام قهری؟
ات: نه(سرد)
تهیونگ: چرا؟؟ چیزی رو فراموش کردم؟؟ کار بدی کردم؟ میشه بگی چی شده
ات: هیچی... میشه بگیری بخوابی(یه کوچولو داد)
تهیونگ: ات(با بغض)
ات: ته؟؟ چیشد؟ بببخشید سرت داد زدم معذرت میخوام..(بغلش کرد)
تهیونگ: یه لحظه وایسا احتمالا یه چیزی رو فراموش کردم که اینجوری میکنی
گوشیشو در اورد و به تقویمش نگاه کرد
تهیونگ: هیننننن(داد) ات.... عشقم من واقعا معذرت میخوام ببخشید... من انقد سرگرم کار شدم که تولدت و یادم نبود... ببخشید فردا حتما یه جشن بزرگ برات میگیرم قول می...
با گذاشته شدن لب های ا.ت روی لبای ته حرفش نصفه موند
ات: همین که الان پیش منی بزرگترین کادو به من محسوب میشه... دوست دارم
تهیونگ: منم همینطور... تولدت مبارک چاگیا
پایان.. برید خونه هاتون😂😔
(وقتی تولدتو یادش میره)
.
.
ات ویو
این چند روز تهیونگ سخت مشغول کار بود.. برای اهنگ جدیدش باید چند روز توی کمپانی میموند و من خیلی دلم براش تنگ شده... از یه طرفم ازش ناراحتم
چون امروز تولدمه و الان تقریبا ساعت ۱۲ نصفه شبه و اون گفت حتما روز تولدت میام و باهم جشن میگیریم... البته درکش میکنم اون نباید به خاطر یه تولد کاراش و ول کنه
ات: بی خیال... خوابم میاد
دراز کشیدمو با فکر و خیالات خودم خوابم برد.. ولی بعد از این که داشت یکم خوابم سنگین میشد دستی روی کمرم احساس کردم و با بالا پایین شدن تخت چشمام و باز کردم و به بغلم نگاه کردم
تهیونگ: چاگی... بیدارت کردم؟
ات: خوش اومدی... چه عجب بلاخرع دیدمت
تهیونگ: ببخشید واقعا... نمیتونستم بیام ولی سعی کردم زودتر تموم کنم
ات: عیب نداره.. بگیر بخواب(پشتش و کرد به تهیونگ و خوابید)
تهیونگ: ات.. چاگی تو باهام قهری؟
ات: نه(سرد)
تهیونگ: چرا؟؟ چیزی رو فراموش کردم؟؟ کار بدی کردم؟ میشه بگی چی شده
ات: هیچی... میشه بگیری بخوابی(یه کوچولو داد)
تهیونگ: ات(با بغض)
ات: ته؟؟ چیشد؟ بببخشید سرت داد زدم معذرت میخوام..(بغلش کرد)
تهیونگ: یه لحظه وایسا احتمالا یه چیزی رو فراموش کردم که اینجوری میکنی
گوشیشو در اورد و به تقویمش نگاه کرد
تهیونگ: هیننننن(داد) ات.... عشقم من واقعا معذرت میخوام ببخشید... من انقد سرگرم کار شدم که تولدت و یادم نبود... ببخشید فردا حتما یه جشن بزرگ برات میگیرم قول می...
با گذاشته شدن لب های ا.ت روی لبای ته حرفش نصفه موند
ات: همین که الان پیش منی بزرگترین کادو به من محسوب میشه... دوست دارم
تهیونگ: منم همینطور... تولدت مبارک چاگیا
پایان.. برید خونه هاتون😂😔
۴.۵k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.