تو مال منی
م.ب : بچه میخواستم بهتون بگم بیایید پایین برای شام
ا.ت : باشه مامانی تو برو ما میآییم
م.ب : باشه دخترم ( رفت و در رو بست )
ویو کوک
فکر نمیکردم ا.ت باورم داشته باشه تا اینکه زد تو گوش یونا و خیالم راحت شد
ویو ا.ت
مامان بزرگ بهمون گفت برای شام بریم پایین من چون میخواستم یکم با جونگ کوک صحبت کنم گفتم خودش بره ما میآییم
ا.ت : آقای جئون یه چیزی رو خوب گوش بدین من برام مهم نیست که کی هستی یا میخوای چی بشی ولی زندگیم برام مهمه
ا.ت : من قراره با تو ازدواج کنم پس لطفاً این اشغال بازی و هرzگی بازی هاتون رو بزارید کنار توی زندگی من باید آرامش باشه
کوک : من هزار بار بهت گفتم که من اون رو دوست ندارم و بزور من رو بوsید چرا نمیفهمی ( سرد و ریلکس )
ا.ت : یاد رفته که توهم داشتی همراهی میکردی
کوک : چون راهی نداشتم ( ریلکس )
ا.ت : هزار تا راه وجود داره برای حل مشکل تویی که مافیا هستی باید این هارو بدونی نمیدونم چطور با این عقلت مافیا شدی
ویو کوک
با ا.ت صحبت میکردیم خوب نقطه ضعفم رو میدونست شغلم و موقعیتم
کوک : ا.ت میدونی داری میری رو مخم ( یکم عصبانی )
ا.ت : برام مهم نیست آقای مثلا مافیا ( پوزخند و کنایه دار )
ویو ا.ت
همین جوری باهاش حرف میزدم و رو مخش میرفتم و اون هیچی نمیگفت که یهو .....
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.