وقتی خداوند از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت

وقتی خداوند از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت

از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم

که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم . . .
دیدگاه ها (۱)

کاشکی شعر مرا می خواندی                                    گ...

دوست داشتنآخرین دلیل دانایی استاما هوا همیشه آفتابی نیستعشق ...

این پست رو سکوت میکنم...تو بنویس...!بنویس از دلتنگی هایت..!!...

سبقت از سایه ها به بیشتر دویدن نیست …به سوی نور که باشیسایه ...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟑𝟐کوک:تا وقتی که من نگم از جات نباید بلند بشی.آ...

قهوه تلخ پارت ۱۷ویو چویابعداز رفتن دازای برگشتم به اتاقم . پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط