گاهی ی کتاب عمق توخالی وجودمون نشونمون میده و میزنه تو صو

گاهی ی کتاب عمق توخالی وجودمون نشونمون میده و میزنه تو صورتمون..امروز با تموم کردن خوندن ی کتاب حس کردم دیگه نمیتونم مثل قبل زندگی کنم وقتی تموم شد فقط تونستم مدت زیادی ب کتاب ک روی میزم بود نگاه کنمو اشک بریزم...
خودمو یکسان با کسی دونستم ک هیچ و هیچ و هیچ وجه اشتراکی باهاش نداشتم پس چرا چرا انقدر احساس عمیقی بهش داشتم و همش ب خودم میگفتم این تویی...چقد خوندن این کتاب برام گرون تموم شد... ی احساس سردرگمی جدید...گم گشتگی ...بیزاری از جنس مرد...
هنوزم تلخی داستان برام عجیبه.جالبه منی این حرفو میزنم ک شیفته ی پایان تلخم...ولی در این حد؟در این حد تلخ؟
دیگه حتی جلد کتابا هم منو میترسونه...کی گفته کتاب خوندن کار خوبیه؟وقتی ک ی کتاب میتونه دنیای ادمو مخروبه کنه... ی مخروبه ی سوخته ک دودش نور ماه رو هم محو میکنه ...
حالا ب جایی رسیدم ک کتابا تبدیل شدن ب بزرگترین دشمنام
خنده دار زنندس..شاید تقصیر منه ...
#سال# بلوا# نویسنده عباس #معروفی
پیمان این عکسو از پیج تو ب داشتم×_×

شاید ماهیا از ترس ادما ماهی شدن...
#نوشا#حسینا#رها
دیدگاه ها (۷)

‏- خدایا..+ Last seen a long time ago- داشتم حرف میزدم حاجی(...

تا حالا شده تو ماشین باشید ...یه دفعه چشتون به ویترین یه مغا...

عمق غم رو امشب توو این جمله حس کردم...کجاست اون آدمی که میشن...

همه آنها یک دهان بودند که یک مشت روده به دنبال آنها آویخته و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط