روی تخت
روی تخت
با چشمهای بسته دراز كشيده بود،
يک دفعه يه لبخند آروم زد،
ازش پرسيدم:
چيكار ميكنی؟
بدون اين كه چشماش رو باز كنه
گفت:
تو رويام.
بلند خنديدم
گفتم:
همه چی خوبه؟
خوش ميگذره؟
گفت:
آره، نميدونی چقدر
پيرهن آبی بهش مياد،
هميشه وقتی آبی تنش ميكنه
بيشتر دوستم داره.
يهو چشماش رو باز كرد و
خيره شد به سقف،
پرسيدم:
چت شد؟
آروم گفت:
فقط بدی رويا اينه
واقعيت نداره...
چرا؟
با چشمهای بسته دراز كشيده بود،
يک دفعه يه لبخند آروم زد،
ازش پرسيدم:
چيكار ميكنی؟
بدون اين كه چشماش رو باز كنه
گفت:
تو رويام.
بلند خنديدم
گفتم:
همه چی خوبه؟
خوش ميگذره؟
گفت:
آره، نميدونی چقدر
پيرهن آبی بهش مياد،
هميشه وقتی آبی تنش ميكنه
بيشتر دوستم داره.
يهو چشماش رو باز كرد و
خيره شد به سقف،
پرسيدم:
چت شد؟
آروم گفت:
فقط بدی رويا اينه
واقعيت نداره...
چرا؟
۲.۷k
۱۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.