ای کاش دختر ایلیاتی بودم

ای کاش دختر ایلیاتی بودم...
صبحگاه با صدای بلبلان از خواب بیدار می شدم و روی خود را با آب چشمه میشستم...
بساط چای و نان تازه کنار هیزم های نیم سوخته به پا کرده و آسمان را جای سقف خانه میدیدم...
به وقت شکوفه باران بهاری سوار بر اسب ، مژده آب را به چادرهای همسایه می رساندم.
و به رسم ایل روسری خود را از سمتی به دستان باد می سپردم که به سوی تو آید... تا خان چادرم تو باشی...
آب را می گفتم آیینه جهازم شود و خورشید شاهد عقدمان...
نقل و نبات سفره مان شیرینی عسل زنبورهای دشت...
قبله گاهمان کوه های بی ریا...
و مهریه ام سبد سبد گل نرگس...
شب هنگام تو شعر می گفتی و من غزل میبافتم تا سقفمان آسمان و زمینمان شعر باشد...
ای کاش میشد.... حتی اگر این یک رویا بود...
دیدگاه ها (۱۰)

😢

....

زندگی‌تان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه زمزممبارک باد...

بغض من گریه شدو راه تماشا را بست از تو جز منظره ایی تار ندار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط