هست شب
هست شب
یک شب دم کرده و خاک
رنگ رخ باخته است
باد - نو باوه ی ابر - از بر کوه
سوی من تاخته است
هست شب
همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا
هم ازین روست نمی بیند
اگر گمشده یی راهش را
با تنش گرم،بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته من ماند
به تنم خسته
که می سوزد از هیبت تب
هست شب . آری شب
یک شب دم کرده و خاک
رنگ رخ باخته است
باد - نو باوه ی ابر - از بر کوه
سوی من تاخته است
هست شب
همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا
هم ازین روست نمی بیند
اگر گمشده یی راهش را
با تنش گرم،بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته من ماند
به تنم خسته
که می سوزد از هیبت تب
هست شب . آری شب
۳۱۸
۰۱ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.