آمدي درخواب من ديشب چه کاري داشتى
آمدي درخواب من ديشب چه کاري داشتى
اي عجب از اين طرفها هم گذاري داشتى
راه را گم کرده بودي نيمه شب شايد عزيز
يا که شايد با دل تنگم قراري داشتى
مهرباني هم بلد بودي عجب نامهربان
بعد عمري يادت افتاده که ياري داشتى
سر به زيرانداختي و گفتي آهسته سلام
لب فروبستي نگاه شرمساري داشتى
خواستم چيزي بگويم گريه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاري داشتى
با نوازش مي کشيدي آه و مي گفتي ببخش
سربه دوشم هق هق بي اختياري داشتى
وقت رفتن بغض کردي خيره ماندي سوي من
شايد از ديوانه ي خود انتظاري داشتى
صبح بوي گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش مي شد باز در خوابم گذاري داشتى
#شهریار
اي عجب از اين طرفها هم گذاري داشتى
راه را گم کرده بودي نيمه شب شايد عزيز
يا که شايد با دل تنگم قراري داشتى
مهرباني هم بلد بودي عجب نامهربان
بعد عمري يادت افتاده که ياري داشتى
سر به زيرانداختي و گفتي آهسته سلام
لب فروبستي نگاه شرمساري داشتى
خواستم چيزي بگويم گريه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاري داشتى
با نوازش مي کشيدي آه و مي گفتي ببخش
سربه دوشم هق هق بي اختياري داشتى
وقت رفتن بغض کردي خيره ماندي سوي من
شايد از ديوانه ي خود انتظاري داشتى
صبح بوي گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش مي شد باز در خوابم گذاري داشتى
#شهریار
۸۷۴
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.