روزگار روزگار

روزگار روزگار:
آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی می کرد .
هرکسی گندمی را نزد او برای آردکردن می برد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت ، مردم ده بااینکه دزدی آشکار وی را می دیدند ، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند وفقط نفرینش می کردند.
پس از چندسال آسیابان پیر مرد، آسیاب به پسرانش رسید.شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم...
پسران هریک راه کار ارائه نمود. پسرکوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده وتنها دستمزد می گیریم ؛ پسر بزرگتر گفت : اگر ما چنین کنیم ، مردم چون انصاف مارا ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. " بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. بااینکار مردم به پدر درود می فرستند ومی گویند ، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود."
چنین کردند وهمان شد که پسر بزرگتر گفته بود.
مردم پدر ایشان را دعاکرده وپدر از عذاب نجات یافت واین وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد تااینکه به دست
" دولتـــمردان ایران رسید".
دیدگاه ها (۱)

نژادم ز خورشید روشنتر استز هرکس تو گویی نژادم سر استمنم بختی...

قالیباف: "مدیران باید روزی 16 ساعت کار کنن"حاجی رفیقات با رو...

آرایشگاه مترویی🙄 دیدی تعجب نکن😂 😂 😂

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط