زندگی کمی دیوانگی می خواست

زندگی کمی دیوانگی می خواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
از تمام کافه ها بیرونمان کردند
ما زیادی دیوانه شدیم و
همه چیز را را فراموش کردیم
غیر از خندیدن
به همه چیز خندیدیم و
خندیدن شغل ما شد
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخم هایت می خندند

#رسول_یونان
دیدگاه ها (۱)

باید ببندم کوله بار رفتنم رامرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد#مهدی...

به داشتنت فکر می کنم به تمام جهان!#رضا_یاراحمدی

نیســــتــــی !امـــــا من دارمـــتهمیشــــه/جایی خلوت و دنج...

باور کن...!این روزها از شوق داشتنت دل که هیچتمامم " غنج " می...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط