محو کن هست و عدم را بردران این لاف را
محو کن هست و عدم را بردران این لاف را
تا که بی خویشم کند یکدم دو صد اثبات را
تا که بشناسد مرا آن یار مهرافروز را
تا که بشنود مرا آن یار درد آموز را
تا که از جان و دلم یک باره آزادی دهم
یک به یک هر دو سر اندر کوی آن دلدار را
ز آتش میباز دارم توبه و زهد و صلاح
تا ز دل یادش نیارم ، تو بسوز و ساز را
بر لبم لب تشنه بود ، امروز از آن می ، چون نداشت
جرعهای آب حیاتم در لب آن گاز را
در شب تاریک هجران شمع را نبود فروغ
ساقیا از آتش جان تو بیاور جام را
تا که بی خویشم کند یکدم دو صد اثبات را
تا که بشناسد مرا آن یار مهرافروز را
تا که بشنود مرا آن یار درد آموز را
تا که از جان و دلم یک باره آزادی دهم
یک به یک هر دو سر اندر کوی آن دلدار را
ز آتش میباز دارم توبه و زهد و صلاح
تا ز دل یادش نیارم ، تو بسوز و ساز را
بر لبم لب تشنه بود ، امروز از آن می ، چون نداشت
جرعهای آب حیاتم در لب آن گاز را
در شب تاریک هجران شمع را نبود فروغ
ساقیا از آتش جان تو بیاور جام را
۱.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.