در وچ پس وچها شهر

در ڪوچہ پس ڪوچہ‌هاے شهر
قدم زدم
"اما"اینبار تنها
با دو پایم؛که خدا هدیہ بہ من داد
یادِ گذشتہ کردم،ڪہ قدمهایت همگامِ قدم‌هایم بود
که تنظیم میکردم ملودے حرکتش را باقدم هایت
تا کنارت باشم،شانه به شانه ات...!
"امّا"
حالا منْ ماندم وکوچه هاے شهرو دو پاے تنها...!
و"تو"
با"او"توے ماشین؛پرسہ دورِ شهر...!
اره...
"من"فرق دارم با "او"از زمین تا اسمان...!
وقتے کنارم بودے؛مےگرفتم دستاتو
انگاردلم،همراهے میکرد
همه دنیا رو...!
"امـّــا"
"او"با دستاےِ تن پرست،پایت میگیرد..!
"یادمہ"در هرڪوچہ،برایت عاشقانہ داشتم؛تا ببینم خنده‌ات به لب...!
"امـّــا"
"او"باحرفهایش،خامت میکند؛تا رامش شوی؛براے افکارے پلید...!
و "من"
با "تو"قدم مےزدم؛تابا واژه ها منتقل کنم حسِ دلمو...!
تا روحمان ارضا شود بَسے ؛از عاشقانه ها...!
"امـّـا"
"او"با "تو"میرود...تا ارضاکند هوسِ درونیش...!
آخر همراهے "ما"
تا سرِڪوچہ بود...
وبُغضے ڪہ
بےخداحافظے مانده در گلوم...!
"امـّـا"
"او"مقصدش جایــے ،خلوت ودنج !برای مقصودِیک هوسْ!که تو بهتر میدانے زِ من...!
"اره"
"من"فرق دارم با "او"،از زمین تا اسمان...!
شاید ...!که روزے بفهمے و بیایـــے...!
در ڪوچہ پس ڪوچہ‌ی خاطره‌ها...!
"امــّــا"
من نیستم...!
وَ
"تو" بے مقصد با "اشڪ" قدم میزنے ؛ در رَد پاےِ من...!
در ڪوچہ پس ڪوچہ‌هاے خاطره‌ها
دیدگاه ها (۱۴)

ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﮎ ﻗﺪﺗﻮﻥ ﺑﻠﻨـــــــﺪﻩ، ﻫﯿﮑﻠﺘﻮﻥ ﺭﻭ ﻓﺮﻣﻪ، ...

آتش زدن به یک 'سرنوشت' کبریت نمی خواهد که !! 'پـــا' می خواه...

خدایاکودکیــــــــــــــم راگرفتی جوانـــــــــــی دادی! عقـ...

شاید روزے بے خبر دیگر پستـــــ نگذارم... دلم مےخواهد تر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط